...
خیلی دلم میخواد اینجا از احوالم بنویسم. هم برای الان که بار از روی دوشم برمیداره این نوشتن و ذهنم سبک میشه. هم برای بعدا که می خونم و میفهمم چه حس و حالی داشتم.
الان دیگه خونهام حس خونه میده. وقتی میام توش واقعا راحتم. دارم روتین پیدا میکنم. برای ظرف شستن، لباس شستن، خرید مایحتاج و نظم دادن بهشون، آشپزی و مدیریت آشغالها یه روتینهایی کم و بیش ساختم. اما تمیز کردن خونه هنوز برام روتین نشده. دیروز دستشویی رو شستم. امروزم کل خونه رو جارو و طی کشیدم و گردگیری کردم و گاز رو هم تمیز کردم. بینهایت کثیف بود خونه. فکر کنم بیشتر از یک ماه بود که تمیز نشده بود.
موهام رو هم کوتاه کردم. به امید کمتر زمان گذاشتن واسهشون و کمتر موی ریخته روی زمین دیدن!
ساعت خوابم رو هم تقریبا تنظیم کردم. البته الان رو نبین بیدارم ولی زود خوابیدن برام لذت بخش شده.
یه روتین جدید دیگه هم که به زندگیم اضافه شد بدون اینکه براش برنامهای داشته باشم و تلاشی بکنم دوش صبحگاهیه. منی که شبا حموم میرفتم و فقط واسه تمیز بودن حموم میرفتم، الان مثل ماهی شدم. صبح به صبح بیدار میشم و با لذت میرم حموم. لذتی رو توی حموم صبح و تازگیای که به همراه داره پیدا کردم که فکر نمیکردم اینطور باشه. البته اینکه خونه خودم هستم هم در این لذت بی تاثیر نیست.
شستن هفتهای یه بار یا دو هفته یه بار ملحفه هام یکی دیگه از لذت های کشف شده توی خونه خودمه. خونه مادرم اگه میخواستم ملحفه ها رو زود زود بشورم متهم به وسواس میشدم. ولی الان لذت خوابیدن توی ملحفه تمیز که بوی تازگی نرم کننده لباسش هنوز بهش مونده اصلا یه لذت دیگهس.
لذت کشف شده بعدی خوابیدن با کولر روشنه! من اینجا با شروع تابستون خیلی پیش میومد نصف شب از فرط گرما و عرق بیدار میشدم. پنجره رو هم نمیتونستم باز بذارم چون صدا زیاد بود. یه بار گفتم بابا من که همش بیرونم و در طول روز کسی خونه نیست و کولر روشن نمیشه. پس به جایی بر نمی خوره کل شب کولرو روشن بذارم. خلاصه که این عادت هم اضافه شد به عادات و دیگه لذتش رهام نمیکنه.
توی کارم تقریبا میتونم بگم burn out شدم. به نقطهای رسیدم که نه تنها دلم میخواد استعفا بدم، بلکه دلم میخواد بعدش تا حداقل یک ماه کار نکنم و بعد برم سراغ کار بعدی. امروز رو هم مرخصی بودم.
بعد از ماهها یه کتاب دستم گرفتم. از اثرات تراپیه. کتابه مثل آب رو آتیشه. واقعا خوشحالم الان توی این حال بد که شروع به خوندن کردم ناامیدم نکرده.
باید کم کم برای خونه وسیلههای بعدی رو بخرم.
میخوام برگردم به روتین تئاتر و سینما رفتن. میخوام گالری نقاشی رفتن رو امتحان کنم.
درسته حالم خوب نیست ولی این کارها مثل طنابی هستن که منو نگه میدارن تا سقوط نکنم.
- ۰۲/۰۴/۲۷
سلام.
وحید هستم.
کارهای کوچیک ولی پیوسته، حال آدم رو خوب میکنند. چند وقتی میشه خودمو مقید کردم به انجام همین کارهای روتین کوچیک ولی تاثیر گذار مثل تاثیر پیشنهادات کایزنی توی نظام پیشنهادات سازمانها.
یکی از همین مقیدات جدید خوندن مطالب دیگران و اگر لطفی داشت، کامنت گذاشتنه. بعد از سالها، اینجا دومین وبلاگی هست که اخیرا کامنت میذارم.
از اونجایی که ایجاد حالات خوب کوچیک، توی نکبت پیوسته و ذاتی زندگی، درمان خوبیه، خوشحالم که روتین هایی دارید و نشونه های خوبیه برای حرکت به سمت خوبی و رهایی از ناامیدی و رخوت زندگی. همیشه خوب و پر امید باشید.