دلم برای همهی اونایی که خیلی وقته ندیدمشون تنگ شده. خیلی...
یه دلتنگی چند جانبه.
- ۴ نظر
- ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۳
دلم برای همهی اونایی که خیلی وقته ندیدمشون تنگ شده. خیلی...
یه دلتنگی چند جانبه.
یه قرار با خودم گذاشته بودم قبلا، قرار گذاشته بودم که سهشنبه های آخر هر ماه رو به یادآوری یه سری مسایل بپردازم. قراری که توی چند پست قبل در موردش توضیح هم داده بودم. ولی سه شنبه ی آخر اردیبهشت رو یادم رفت به قرارم با خودم سپری کنم.
و شد آنچه نباید میشد. یعنی امروز همون تلنگری بم خورد که یادم بیاره چیزایی رو که یادم رفته بود. که اگه سه شنبه با خودم یادآوری شون میکردم امروز اینقد خوش خیال نمی بودم تا بخواد اتفاقی بیوفته که دوباره بخواد همه چیز یهو یادم بیوفته.
خلاصه من میگم اتفاق، شما بخونین طوفان کوچک!
چرا کوچک؟ چون ما از این بزرگترش رو دیدیم و دیگه بی حس شدیم نسبت به این چیزا.
در آخر هم در کمال بی تفاوتی بدون اشک و آه و ناله و مویه مسخره ترین و بی ربط ترین کار رو در اون لحظه انجام دادم و اتاقم رو جارو کشیدم و بعد رفتم مادرم رو برای خرید بردم و بعد رفتم رای دادم.
یه استرس ریزی از اینکه حالا رای من چقدر ایرانو بدبخت خواهد کرد هم دارم.
دستم هم با بخار آب داغ سوخت.
یه توصیه هم به آدما و خودم دارم، اینکه هر وقت میخواید فحش بدید یا توهین کنید، به فحشی که دارید میدید و اصولا به حرفی که دارید میزنید فکر کنید چون این حرفا از جمله حرفایی هستن که توی وجود طرف مقابل تون هک میشن و هیچ جوره قابل پس گرفتن نیستن. به هیچ طریقی.
روراست باشیم، آدما حتی اگه بروز ندن بالاخره یه روزی توی خلوت خودشون به حرفایی که زدن فکر میکنن و هممممه ی آدما یه روزی از حرفایی که زدن پشیمون میشن. و اون موقع اس که میفهمن با هیچ کاری نمیشه اون حرفا رو از وجود طرف مقابلشون پاک کنن.
پیشنهادِ فیلم بعد از چند وقت :
The Secret Life of Walter Mitty
کمدی، فانتزی، شاید درام(!) و بامزه کلا...
موزیکهای توش رو هم دارم میبلعم.
مخصوصا این آهنگ :
خب دوستش دارم، مگه چیه؟ (با لحن پسرخاله)
پ ن : البته این آهنگ مال یه فیلم دیگهاس انگار ولی توی این فیلم هم استفاده کرده بودنش که بامزه بود و دوستش داشتم :)
اصلا من سنگ شدم، باشه، قبول دارم.
ولی اینو بدون که قبلش سنگ نبودم! هیچوقت.
تو باعث شدی من کم کم سنگ و سنگتر بشم!
انگار بیاحساسترین و بیتفاوتترین آدم دنیا شدم!
بی اینکه هیچ عکسالعملی نشون بدم حتی نسبت به اتفاقات اطراف خودم.
اصلا من مسبب همهی بدیهای دنیا! من مسبب گند خوردن به زندگی تو! من آدم بدهی ماجرا!
بدونِ اینکه دیگه برام اهمیتی داشته باشه قبول میکنم این خزعبلات رو، پس تو هم بیا و دست از سر من بردار. دست از سرم بردار، میفهمی؟؟؟؟
دست از تهدید کردنم بردار، چرا نمیفهمی هیچ چیزی، دقیقا هیییییچ چیزی برام اهمیت نداره، پس بدون و بفهم که با تهدیدهات نه به جایی میرسی، نه رابطهی ما گل و بلبل میشه!
بعدا نوشت : اینو یادم رفت اضافه کنم که منت غصه خوردنهات رو هم روی سرم نذار چون ظرفیت پذیرفتن منتهای آدمها توی وجودم پر شده، حوصلهی منت الکی رو ندارم!
از دنیا و تمام روابطی که توش وجود داره حالم به هم میخوره...
همهی همهی انواع روابط!!!
میخوام یه قراری با خودم بذارم. اینجا هم مینویسمش تا ثبتش کنم و نتونم زیرش بزنم یا یادم بره که یه روزی چنین قراری با خودم گذاشتم.
اسم قرارم هم هست «سهشنبههای آخر ماه»!
یعنی چی؟ یعنی اینکه از این به بعد تا آخر عمرم سهشنبهی آخر هر ماه رو باید به قراری که با خودم گذاشتم بپردازم.
قول و قراری که با خودم گذاشتم چیه؟ اسمشو میذارم قرار یادآوری! اصلا اسمشو بذارم «یادآوری سهشنبههای آخر ماه» بهتره!
یعنی چیکار میکنم؟ میشینم با خودم یادآوری میکنم چیزایی رو که هیچوقت نباید از یادم بره. یعنی یه چیزایی رو که هیچوقت توی زندگیم نباید از یادم بره رو یه جایی ثبت میکنم و سهشنبههای آخر ماه میشینم اونا رو برای خودم یادآوری میکنم.
موارد یادآورنده هم چیزایی هستن که ظاهرا خیلی از یادم میرفتن و من یه جاهایی برام سوال پیش میومد که خب پس من چه مرگمه که فلان؟ ولی بعدا با یه تلنگری، اتفاقی، چیزی دوباره یادم میومده که آهااااان! فلان بوده که من یه مرگیم بوده که فلان! حالا میخوام اینا رو برای خودم یادآوری کنم که اولا هی بعضی وقتا سردرگم نشم و خیلی وقتا هم منتظر اتفاقی، تلنگری، چیزی نمونم!!!
چیزایی هم که قراره یادآور باشن برای من هر چیزی میتونن باشن ولی باید اینقدر مهم باشن که تا آخر عمرم بخوام اونا رو به خودم یادآوری کنم، تا آخر عمر! پس لیستم احتمالا بلند هم نمیشه.
سهشنبه بودنش هم برمیگرده به امروز که سهشنبهی آخر ماهه! امروز که تلنگری بم خورد که یادم بیاد یه چیزایی رو و سعی کنم از یادم نرن هیچوقت... که اگه یه روز سردرگم شدم که ای بابا پس من چه مرگمه؟ بدونم این یه جواب به اون سواله!!!
آخرش هم اینکه یادآورندهها هم میتونن خوب باشن هم بد، فرقی نمیکنه.
پ ن : میدونم که خیلی گنگ نوشتم!
میشه کسی رو که هرچی که از دهنش در اومده رو بتون گفته رو بخشید؟ میشه اصلا باش نرمال رفتار کرد؟ میشه دوستش داشت؟ میشه دلتون براش تنگ بشه؟ میشه باهاش اصلا حرف زد؟ میشه؟؟؟
وبلاگ قبلیم کاملا پاک شده!
یعنی حساب کاربریم کاملا پاک شده!!
و من دلم میخواد خودمو...
از سرویس دهنده قبلیم متنفرم...
من وبلاگمو میخوام...
من حرفامو میخوام...
پ ن : همچنان امیدوارم username و password رو یادم رفته باشه یا مثلا حتی ایمیلمو(!!) تا اینکه وبلاگم پاک شده باشه...
تشنهام شده بود. رفتم برای خودم چای ریختم و یه شکلات برداشتم و اومدم توی اتاق و نشستم پشت میز تا چایم رو بخورم. (یا بنوشم)
چندتا آهنگ هم از قبل دانلود کرده بودم و وقت نشده بود گوش بدمشون. گوشیمو آوردم که تا چای رو میخورم، آهنگها رو هم دونه دونه گوش بدم. ازشون خوشم اومده بود، آروم بودن. لپتاپم جلوم بود گفتم بذار تا چای میخورم برم توی لپتاپم یه گشتی بزنم.
وقتی به خودم اومدم دیدم گیر کردم روی یه آهنگ و برای بار هزارم دارم پلیاش میکنم. دیدم پوشهی عکسهای خودم جلوم بازه، عکسهایی که فقط از خودمه و همه رو یکجا پشت سر هم گذاشتم توی یه پوشه. دیدم صورتم خیسه. دیدم چشمام قرمزه. و شاید بار سوم یا چهارم بود که به عکس اول پوشه رسیده بودم.
همیشه فکر میکردم بدترین من، منِ پارساله! عکس ها رو که دیدم نظرم عوض شد. منِ دو سال پیش داشت جون میکند عوض شه. منِ پارسال یه کوچولو امید داشت. منِ امسال چی؟ اصلا عکسی نداشتم از منِ امسال! منِ 95! کم بودن...
منهای قبل دیوونه بازی در میآوردن حتی وقتی در حال مرگ بودن. ولی این من چی؟
پ ن : اهنگ به طور احمقانهای انگار خطاب به خودم بود!!!
همین الآن با یکی از ترسهای جدید زندگیم آشنا شدم...
اینکه نکنه برادر کوچکترم یه روز زودتر از من ازدواج بکنه؟ اصلا نکنه یه روز ازدواج بکنه؟ نکنه همین الآن دلش پیش یه دختر گیر کرده باشه؟ یا شاید حتی چند سال قبلتر؟
پ ن : اونوقت من باید چیکار کنم؟