دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

دوشنبه, ۹ دی ۱۴۰۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ

یک‌. به یاد قدیم از این نوشته‌های شماره دار بنویسم؟

دو. شب‌هایی که آب قطع میشه دختر بداخلاقی میشم. حق دارم. حق داریم. آخه این که نشد زندگی!
مثلا الان اگه آب وصل بود آشپزی می‌کردم سر حال می‌شدم. ولی واقعا دلم نمی‌خواد وقتی آب قطعه کاری کنم. خب این مسخره بازیا چیه با زندگیمون در آوردن.

سه. کاری که چهار ماه بود پشت گوش می‌انداختم رو بالاخره انجام دادم‌. آسوده شدم؟ نه. بد اخلاقم چون آب قطعه و چون هزار کار دیگه مونده توی تودو لیستم. مثل دوستم که دو دلم دعوتش کنم خونه‌ام یا صبر کنم چند وسیله دیگه بخرم و بعد دعوتش کنم. در واقع بذارم وقتی دوباره برگشت ایران دعوتش کنم؟ کلا ابن دعوت کردن یا نکردن هم تصمیم‌گیری عجیبیه‌. واقعا دوست ندارم هر کسی رو به خونه‌ام راه بدم. دعوت کردن آدم‌ها هم برام انرژی‌بره. باید قبلش خونه‌ رو تمیز کنم و این خودش خیلی کار بزرگیه. مخصوصا برای من که تنهام. الان از دوستایی که بچه‌دارن می‌شنوم مهمون دعوت نمی‌کنن چون خونه‌شون کثیفه و فرصت تمیز کردن ندارن. منم همینم. خونه رو به کفایت می‌تونم تمیز کنم. ولی برای مهمون تمیز کردن و آماده شدن کلا انرژی‌برتره. بعد اینها به کنار من هنوز توی این فکرا موندم که مهمونم میاد خونم چقدر جلوش راحتم وضعیت زندگیم رو قضاوت کنه با نه که این بار مهمون دعوت کردن رو بیشتر هم میکنه.
چهار. کاپشن قدیمیم رو که دیگه بیرون نمی‌پوشمش الان توی خونه پوشیدم. پس نتیجه می‌گیریم به درجه‌ای از فقر و سرما رسیدم که بخشیدن لباس اشتباهه چون میتونم توی سرما این لباسا رو توی خونه بپوشم! ولی جدا نمی‌دونم باقی جوونا چطورن ولی من مدام اینو توی ذهنم مرور می‌کنم که من آیا فقیرم؟ درآمد بدی ندارم. می‌تونست بیشتر باشه‌. خرجم هم بالاست با اینکه جا داشت بیشتر هم باشه! و سوالم اینه که بالاخره من فقیرم؟ یا نه؟

پنج. به جایی از زندگی رسیدم که اگه کاری رو پشت گوش بندازم احتمال اینکه دوباره وقت پیدا کنم براش کمه و خب راستش پشت گوش هم می‌ندازم باز با این حال اما درس عبرت نمیشه.
شش. می‌دونی زندگیم توی روزهای کاری چطوره؟ اول خب کار می‌کنم‌ بعد از کار استراحت میکنم. و بعد از استراحت کارای خونه. خودم توی ذهنم حس میکنم انگار چند شخصیت دارم. یه شخصیت میره کار می‌کنه. یه شخصیت خونه رو مرتب میکنه و غذا درست میکنه تا شخصیت سوم بتونه زندگی کنه. اما متاسفانه زمانی برای شخصیت سوم باقی نمی‌مونه معمولا. بعد با خودم فکر میکنم حالا تو این اوضاع دغدغه فمنیست ها به درستی اینه که چرا توی زندگی مشترک آقایون انتظار دارن خانم هم کار بیرون کنه هم کار خونه. یا کل کار خونه به عهده خانم باشه و ... با خودم میگم یعنی هنوز هستن از این مردا؟ توی همسن و سالای من و اونایی که با هم توی یه رده اجتماعی هستیم؟ گاهی راستشو بخوای منم دلم یه پارتنر میخواد که همه کارامو بکنه. برام مرتب غذای تازه بپزه، خونمو تمیز کنه، حواسش به پر بودن یخچال و پلاسیده نشدن سبزیجات باشه، لباسامو بشوره و اتو کنه و بهم عشق هم بده. باید باحال باشه. ولی واقعیت چیز دیگریه و اینطور انتظار داشتن خنده‌داره و این جالبه که هنوز هستن مردایی که فکر میکنن اینطور انتظار داشتن درسته.

هفت. نوروز من به اجبار یه نیمچه خونه تکونی داشتم. بعد چند تا ارگنایزر لباس خریدم که به لباس زمستونی هایی که صرفا پرتشون کرده بودم ته کمد سر و سامونی بدم. چی شد؟ بهار و تابستون و پاییز تموم شدن. زمستون شد و من نه هنوز سر و سامونی به لباسا دادم و نه حتی همت میکنم برم لباسا رو از ته کمد بکشم بیرون. مثلا من دو تا دستکش دارم که باید بگردم از اون زیر میرا پیداشون کنم اما بی دستکش سرما رو تحمل میکنم چون بیرون کشیدن کمد و مرتب کردنش پروژه بزرگیه واقعا.

هشت. وقتی سردمه یا مودم پایینه آهنگ میذارم و می‌رقصم. امشب بداخلاق تر از اینم که رقص سرحالم بیاره برای همین اومدم اینجا پست بذارم. بعد میدونی چی جالبه. این عادت رقص توی خونه خودم شکل گرفته. گاهی همزمان که می‌رقصم یهو متوجه میشم که چه خوشحالم که توی خونه خودمم و می‌تونم برقصم و خوشحال بشم. بعد همون وسط اشکم میاد. وسط رقص اشک می‌ریزم. برای زندگی نزیسته‌ام. برای شادیِ نکرده. برای لذات کشف نشده و برای خود زندانیم در تمام این سالها.

نه. برم باقی پولا رو به فاک بدم و زودتر وسایل دیگه رو بخرم که چند صباحی عمر پای پول و کشوری که براش شهرونداش کم‌اهمیت‌ترینن گذاشتن اشتباهه. زندگیمو کنم اگه بذارن.

ده. برای شماره ده هم اومدم از هدف امسالم بگم. آخه اینقدر سوشال مدیام محتوای انگلیسی توش داره منم افتادم توی دام اهداف ۲۰۲۶ ست کردن. البته اهداف که چه عرض کنم. یه هدف دارم. یافتن پارتنر تراز و مطابق استاندارد‌هام. ببینیم چی میشه :)
پ ن (یازده). یه همکار دارم که خیلی دوست دارم بیرون از کار هم دوستی ای باهاش شکل بدم. هر بار که چیزی جدید از من میبینه و تعچب میکنه که من هم فلان کارو میکنم یا فلان سلیقه رو دارم منشن میکنه که فکر میکرده من فلان مدلی نیستم و بعد الان که دیده براش جالبه. یا میگه بهت نمیخورد اینطوری باشی. اینها رو که میگه من هم خوشحال میشم که ابعادی از من که برای خودم خوشاینده داره دیده میشه هم ناراحت میشم از اینکه من درونن متفاوت با ظاهرم هستم. خیلی متفاوت!
پ ن بعدتر. همسایه بالایی ساعت یک شب اومد خونه و رفت حموم! منم سریع پریدم چک کردم دیدم آب وصل شده! هیچی دیگه. ظرفارو شستم. ولی دیگه حوصله آشپزی نداشتم. الانم ساعت ۲:۳۰ شبه و نشستم به خیال‌پردازی

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی