دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۴، ۰۳:۳۱ ب.ظ

دیروز توی دورهمی نشسته بودم کنار افرادی که حرفهای روشنی میزدند و ایده های جالبی داشتند. من فقط گوش میدادم و همزمان به این فکر میکردم اگر من میخواستم نظرم رو بگم یا وارد بحث بشم چه میگفتم. 

زندگی این روزها؟ آرومه. منتظر طوفان های پیش رو. کلی کار دارم و تقریبا واسه هیچی وقت ندارم. بزرگسالی قرار نبود این شکلی باشه. قرار بود توش آزادی و خوش گذرونی باشه. کوچیکتر که بودم و آدمها میگفتن وقت فلان چیز رو ندارند یا کلا وقت ندارن تو ذهنم نمی گنجید یعنی چی. به مادر پدر بی نهایت بیکار خودم و وقت های آزادشون که صرفا حرومش میکردن نگاه می کردم و درک نمیکردم بزرگسال ها پر مشغله رو. حالا خودم پاره شدم وسط این همه مشغله که تاره مشغله یک دهم خیلی های دیگه نیست. از خوابم میزنم، کافی نیست. می شینم به برنامه ریزی اما دیوانه کردم خودمو با اولویت بندی. دلم یه همراه میخواد وافعا. که حداقل بخشی از کارهامون رو با هم تقسیم کنیم. پاره شدم و این قابل مشاهده برای اطرافیانم نیست. چون بیان نمیکنم و اونها فکر میکنم زندگی من پر از بیکاری و ملاله!

و بی نهایت مشتاق پیدا کردن تایمی برای خوش گذرانی هستم. اما حقیقت اینه که این تایم ها نمیرسن. باید لابه‌لای زندگی جاشون بدی. و این بی نهایت برای من سخته.

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی