تمام تلاشم رو کردم خودم رو درگیر مهسا امینی نکنم. توی تعطیلات گذشته سعی کردم کمتر تو سوشال-مدیا برم. تو خونه هم صدای مسابقات کشتی گوش فلک رو کر میکرد. دو سه باری برادرم سعی کرد بحثش رو باز کنه توی خونه ولی من استقبال نکردم و سعی کردم به مکالمه برادرم با بابام هم گوش ندم. یکشنبه رفتم سرکار. و توی کار هم وانمود کردم توی اکواریومم و خودمو با کار مشغول کردم. برگشتم خونه و کمی، فقط کمی سوشال-مدیا رو باز کردم. بعد هم باز با کتاب و محتواهای دیگه سعی کردم خودمو دور نگه دارم. امروز صبح که بیدار شدم، وقتی داشتم تلاش میکردم از تخت بیرون بیام، لابهلای استوریها و تند تند رد کردنها دیدم دختر روسی که دنبالش میکنم مهسا امینی رو استوری کرده. این دختر روس رو خیلی دوست دارم و کنشهاش به اتفاقات اجتماعی در جهان همیشه برام قابل تحسین بوده. ولی این استوری رو که دیدم خشکم زد. پیجی که لینک کرده بود رو دیدم و با ویدیو اعتراظات روبرو شدم. با تصویر مردی که کف خیابون غرق در خون بود. اینستاگرام رو بستم. سعی کردم فکر نکنم. کار کردم و سعی کردم فکر نکنم. برگشتم خونه و نتونستم فکر نکنم. توییتر رو بالا و پایین کردم. ویدیوها رو دیدم. فکر کردم. فکر کردم. غم هام رو فرو خوردم. از تلویزیون خونه صدای مباحثه درباره این ماجرا میومد، اونم اخبار ایران! و صدای مادر و پدر و برادرم رو میشنیدم که درباره مهسا امینی بحث میکنن. رفتم حموم. یاد چند هفته پیش و حرفای بابام افتادم. یاد ۸۸ افتادم. یاد دی ۹۸. یاد آبان ۹۸. یاد ن. و بعد حسرت خوردم. غبطه خوردم به آدمایی که غم و خشمشون رو تجربه میکنن، به اشتراک میذارن و به خودشون حق بروزش رو میدن. یاد تمام سوگواری هایی که تنهایی تو زندگیم باهاشون روبرو شدم افتادم. تمام سوگواریهای ناقصم. این درد، این همه درد، غمش حل نمیشه. زخمش روی روان ما میمونه. هم خودمون رو از پا درمیاره هم بچهها و نوههامون رو. حتی اگه اونها رنگ آزادی رو یه روزی ببینن.
- ۱ نظر
- ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۴۳