دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۰۰ ب.ظ

صبح وقتی داشتم پیاده به سمت محل کارم می‌رفتم حال بدی داشتم. توی خلوت اول صبحِ کار اینو نوشتم:

«واقعا حالم بده
سنگینم
پر از عذابم
خیلی سنگین
استرس دارم شاید بشه گفت اضطراب
می‌دونم حالم خوب نیست ولی نمی‌تونم دقیق بگم چمه
چیکار کنم امروز؟
چیکار کنم کلا؟»

و عصر بعد از یک ساعت کلافگی، توی مترو وقتی کتابم رو می‌خوندم و نخودی می‌خندیدم و وقتی از مترو پیاده شده بودم، داشتم به این فکر می‌کردم که کتابم رو پیدا کردم. کتابی که دوستش دارم، فقط خودم می‌فهممش و دلم نمی‌خواد به کسی معرفیش کنم. یاد فیلم خودم و سریال مخفیانه عزیز خودم هم افتادم. فیلم و سریالی که به هیچ کسی نه پیشنهاد می‌کنم و نه معرفی.
من طرفدار پر و پاقرص ژانر علمی تخیلی نیستم یا فیلم و سریال‌هایی که فقط به خاطر جلوه‌های ویژه‌شون محبوبن! ولی دقیقا اون سطح از بی‌مرزی و خلاقیت رو توی کارهای علمی تخیلی مخصوص به خودم می‌پسندم که به جای حیرت‌زده کردن مخاطب با طنزی ظریف پوچ و تصادفی بودن همه چیز رو نشونت میده. این بی‌مرزی در خلاقیت برای من جذابه. این بی‌خیالی کاراکترها، این بی‌تفاوت زندگی کردنشون.
این کتابیه که دلم نمی‌خواد زود تمومش کنم. مثل سریالم.

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی