خوابم میاد ولی دلم نمیخواد بخوابم. فردا هم کلی حرف دارم با کلی آدم بزنم.
- ۰ نظر
- ۳۱ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۱۴
خوابم میاد ولی دلم نمیخواد بخوابم. فردا هم کلی حرف دارم با کلی آدم بزنم.
امروز، اینجا دو هزار روزه شد.
از این مناسبتهای الکی واسه ذوقکردنهای چند ثانیهای الکی :)
لابه لای کتابهام یه نعداد کتاب داشتم که دوستشون نداشتم. رفتم توی دو تا اپلیکیشن مشخصاتشون رو گذاشتم برای فروش. توی یکی از اپها یه نفر پیدا شد که چندتا کتابو همزمان میخواست. روش ارسال و هزینه ارسالم اوکی کردیم که دیگه خبری ازش نشد. توی اپ دوم یکی از کتابها فروش رفت و پستش کردم به شهری که تا به حال اسمش رو نشنیده بودم. همین هفته گذشته هم یکی پیام داد کتابم رو معاوضه میکنم؟ منم پروفایلش و کتابهایی که گذاشته بود رو چک کردم و اوکی دادم. کتابی که ازش میخواستم کتابی نبود که در به در دنبالش باشم ولی از کتابی که اون از من میگرفت خیلی بهتر به نظر میومد. قرار گذاشتیم توی مترو کتابها رو با هم رد و بدل کنم. روز موعود رسید، سر قرار رفتم، کتابم رو دادم و کتابش رو گرفتم. بعدم اومدم خونه و از اون روز دارم به این فکر میکنم این داستان باید برای من هیجان به همراه میداشت ولی نداشت! خیلی عادی و معمولی بود.
واقعا کارم بالا پایین زیاد داره، حرف زدن با آدمای مختلف، و کلی احساس مختلف تجربه کردن. امروزم از اون روزا بود. اخرای ساعت کاری صحبتهای سبککنندهای داشتم با یکی. بعدش رفتم تراپی بعد اومدم خونه و دراز کشیدم زیر باد کولر تا کمی خنک بشم و بعد شام بخورم ولی خوابم برد و وقتی بیدار شدم حال بینهایت بدی داشتم.
من باز درگیر روزمرگی شدم اینجا رو یادم رفت! مثلا با خودم قرار گذاشته بودم هر روز پست بذارم.
امروز سرکار خوش گذشت. زیاد با هم حرف زدیم. همه خوشحال بودیم. همه شوخی میکردیم و منم در هیچ کدوم احساس اجبار یا ناراحتی نداشتم.