...
لابه لای کتابهام یه نعداد کتاب داشتم که دوستشون نداشتم. رفتم توی دو تا اپلیکیشن مشخصاتشون رو گذاشتم برای فروش. توی یکی از اپها یه نفر پیدا شد که چندتا کتابو همزمان میخواست. روش ارسال و هزینه ارسالم اوکی کردیم که دیگه خبری ازش نشد. توی اپ دوم یکی از کتابها فروش رفت و پستش کردم به شهری که تا به حال اسمش رو نشنیده بودم. همین هفته گذشته هم یکی پیام داد کتابم رو معاوضه میکنم؟ منم پروفایلش و کتابهایی که گذاشته بود رو چک کردم و اوکی دادم. کتابی که ازش میخواستم کتابی نبود که در به در دنبالش باشم ولی از کتابی که اون از من میگرفت خیلی بهتر به نظر میومد. قرار گذاشتیم توی مترو کتابها رو با هم رد و بدل کنم. روز موعود رسید، سر قرار رفتم، کتابم رو دادم و کتابش رو گرفتم. بعدم اومدم خونه و از اون روز دارم به این فکر میکنم این داستان باید برای من هیجان به همراه میداشت ولی نداشت! خیلی عادی و معمولی بود.
یه تعداد کتاب هم داشتیم توی خونه که مذهبی بودن و ارزش فروش و تعویض نداشتن. اونا رو هم همون روز بردم کتابخونه شاید اونا تصمیم بهتری برای کتابها بگیرن.
یه مقدار کاغذ باطله هم بردم دادم به دکه بازیافت و به جاش یه گلدون بهم دادن. فکر میکردم برای این هم قراره خیلی هیجان داشته باشم ولی یا این سنسور هیجان ما سوخته. یا پیر شدم یا هم واقعا این ماجراها بیمزه و بیهیجان هستند!
یه ایونت با چند آشنا هم رفتم. این بار با اینکه باز هم نمیشه گفت خودم بودم و راحت، ولی خب نسبتا راحتتر بودم. وقتی مثلا از کارم میگفتم خیلی حس بهتری داشتم نسبت به خودم.
و خب میدونی من مدتیه سعی میکنم این مدل فکری رو توی افکار دیگهام وارد کنم که آدمها تغییر میکنن، آدمها عوض میشن و تغییر کردن من هم درسته... ولی باز با دیدن چند آشنا همون حس بدی بهم دست داد که سالها پیش دست میداد. اون چند نفری که ماسکی روی صورتشون ندارن جلوی هم، با هم راحتن ولی خب نسبت به من همیشه بی تفاوت بودن و هنوز دهنشون به متلک و تیکه انداختن یا شاید به نظر خودشون شوخی باز بود!
و من یه دوست قدیمی از دوران مدرسه دارم که واقعا رفتارش رو دوست ندارم. هیچ احترامی برای مرزهای شخصی من قائل نیست... منم راستش توان اینو ندارم که مستقیم بهش بگم رفتارهاش برام ناخوشاینده و دلم نمخواد باهاش ارتباطی داشته باشم. و به جای گفتن مستقیم تا تونستم سیگنال های غیر مستقیم بهش دادم تا خودش بفهمه و دست از سر من برداره ولی کارساز نبودن! واقعا برام شده نقطه اعصاب خوردی. من هی میخوام بِکَنم ازش ولی اون ول نمیکنه!
- ۰۱/۰۳/۱۳
تا حالا تجربه فروش یا معاوضه کتاب نداشتم پس نمیتونم در مورد هیجانش چیزی بگم :دی