...
خیلی وقته ننوشتم. و خیلی وقته چرت و پرت هم ننوشتم. یه کم ناراحتیام از یه نفر رو اینجا بالا آوردم. همین!
تازگیها فهمیدم از شنیدن کلمه رفیق کهیر میزنم. مخصوصا اگه به خودم گفته بشه.
نمیدونم قبلا به این کلمه چه حسی داشتم ولی الان واقعا کهیر میزنم!
احساس میکنم یه کلمه خالی از معنی شده که آدما به هم پرتش میکنن.
تا اونجایی که من میدونم رفیق انگار یه پله عمیقتر از دوسته. ولی واقعا واقعا توخالیه برای من.
آخه خودم رو هم رفیق هیچ کسی نمیدونم چون من نه آدم رفاقتم نه دوست دارم آدم رفاقت باشم. من فقط میتونم بگم از دوست شدن با بعضی آدمها و از وقت گذروندن با اون بعضیها لذت میبرم ولی دلم نمیخواد وارد فازی به اسم رفاقت بشم. انگار اگه رفیق شدی دیگه نمیتونی از این مخمصه بیرون بیای. دیگه نمیتونی نارفیق بشی. دیگه نمیتونی بد بشی. عصبانی یا ناراحت باشی. دیگه گیر افتادی و باید همیشه پایه و کول و همدم دردها باشی! من واقعا انقدری سن ازم گذشته که دیگه حال و حوصله زیادی خوب بودن و نایس بودن رو ندارم. دیگه هیچ اجباری واسه ظاهری خوب رفتار کردن نمیبینم. کلمه رفیق انقدر برام پوچ شده که کاملا به سطحیترین و ظاهریترین سطح از کلمات رسیده. فقط یه ظاهر واسه پوشوندن یه مشت غل و زنجیر و آشغال!
- ۰۰/۰۸/۰۹