دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۲۸ ق.ظ

دلم می‌خواد از امروز یعنی دوازده آبان و ماجراهای عصر به بعد برای حداقل یه نفر هم که شده غر بزنم. ولی آدمای اطرافم آدمای مناسبی نیستن. از طرفی حس می‌کنم ظرفیتشون واسه غر شنیدن از این ماجرا پر شده، هم اینکه حس می‌کنم همدلی‌ای دریافت نخواهم کرد.

آخه می‌دونی... ماجرا از بیرون قشنگه. یه اتفاق زیباست. ولی من خوشحال نیستم. ناراحت هم نیستم. بیشترین احساس یا احساساتی که دارم شرم و خشم هستن.

شرم از عن بودن توی این رابطه که نمی‌دونم چطوری تمومش کنم و طرف هم نه تنها خودش نمیره، تازه منو هر بار تو شرم خفه می‌کنه.

دوم خشم. خشم از اینکه یه اتفاق قشنگ میوفته ولی من نمی‌تونم خودم باشم. نمی‌تونم و این من رو عصبانی می‌کنه.

به این فکر می‌کنم که اگه قرار بود خودم باشم چیکار می‌کردم... قاعدتا این همه نقش (تاکید می‌کنم نقش) یه آدم خوشحال رو بازی نمی‌کردم. می‌تونستم راحتتر احساسات خنثی رو نشون بدم. شاید حتی راحتتر رک و روراست از واقعیت می‌گفتم و ...

میدونی من اون لحظه خوشحال نشدم. خوشحال نشدم. خوشحال نشدم.

البته که ناراحت هم نشدم. نمیدونستم چه احساسی دارم. فقط حوصله دیدنشون رو نداشتم. می بینی باز برگشتم و دارم چند خط بالا رو تکرار میکنم. چون واقعا نتونستم احساس واقعیم رو نشون بدم و خودم باشم و این ازارم میده. و بدی ماجرا اینه که نشون دادن احساسات واقعیم پسندیده نبود!!!

چرا این آدم من رو هربار توی این موقعیت میذاره و فکر میکنه قراره خوشحال شم. در صورتیکه حتی نمیدونه من قراره چطوری خوشحال شم. میدونی. من انتظار اینو ندارم برم روی تخت پادشاهی بشینم و آدما بیان و من رو خوشحال کنن و منم منفعلانه هیچ کاری نکنم و هیچوقت هم از تلاش کسی راضی نشم.

برعکس دوست دارم اگه خوشحالی ای قراره وجود داشته باشه توی یه تعامل دوطرفه اتفاق بیوفته. توی شناخت اتفاق بیوفته. وقتی شناختی وجود نداره تلاش برای خوشحال کردن هم سطحیه و عمقی نداره و حتی باعث خوشحالی هم نمیشه. از یه رابطه سطحی میشه انتظار رفتارهای سطحی رو داشت. ولی وقتی رابطه رو عمیق فرض میکنی دیدن رفتار سطحی آزاردهنده‌است! من دوست دارم نقش فعالی داشته باشم یعنی من هم علاقمند باشم به شناختن و خوشحال کردن دیگری. و یه سهم از این فعال بودن علاقه به شناسوندن خودم به دیگریه. وقتی علاقه ای ندارم خودم رو به تو بشناسونم چرا خب این علامت ها رو نمیگیری! بابا من سختمه این رابطه چند ساله رو با عن بازی تموم کنم! نمیخوام بیشتر از این عن رابطه باشم. خب بفهم!!!! کاش اینا رو میخوندی!

یه چیز دیگه هم اضافه کنم (یا در واقع سرریز کنم!). فکر میکنم همه هدیه گرفتن رو دوست دارن. مورد توجه واقع شدن رو دوست دارن. مورد دوست داشته شدن واقع شدن رو دوست دارن! دوست دارن بهشون عشق ورزیده بشه. و همه اینها برعکس هم صادقه... هدیه دادن، توجه کردن، دوست داشتن، عشق ورزیدن...

ولی اینکه اینها چطوری اتفاق بیوفته برای هر کسی متفاوته و این توی شناخت به دست میاد. یه نفر اگه لوازم آرایش هدیه بگیره خوشحال میشه، یکی دیگه کتاب... سلیقه این دو متفاوته. اینکه بشناسیشون و بر اساس مدل خوشحالیشون باهاشون رفتار کنی مهمه. اگه نمیدونی بپرس. اینکه با خودت فکر کنی خب همه اینطوری هستن و یه اکتی انجام بدی و انتظار داشته باشی طرف خوشحال شه واسه بعضی از آدمها آزاردهنده‌اس.

خلاصه کلام من از این مدل رفتار متنفرم. اینکه آدمها حتی احساس خوشحالی رو هم به زور به من تحمیل کنن!

میدونم خیلی خشمم رو اینجا خالی کردم. ولی همه آدمیم و قرار نیست مثل ربات باشیم! نه؟

نظرات (۲)

واقعاا shoot 

من تو همچین موقعیتی بودم و با دادن هدیه‌ای که میدونستم خوشش نمیاد تمام غر و خشمم رو خالی کردم :)))))

بعدا که خودش صداش در اومد که: این چی چیه اوردین، گندشو در آوردین ، تونستیم حرف بزنیم :))

پاسخ:
یعنی تلافی کردی؟ =))))

آره .. چاره ی دیگه ای نبود خب 😬.

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
خوب کاری کردی :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی