دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

اومدم یه کافه داغون نشستم. داغون واقعا!

من باید اون بار که دوستم اون کافه داغونو پیشنهاد داد و رفتیم و غذاش واقعا افتضاح بود به دوستم فیدبک میدادم. فیدبک ندادم. و دوباره یه کافه داغون دیگه. دوباره که چه عرض کنم.

اصلا انگار در طالع من نوشته شده با این دوستم به کافه های داغون قدم بذارم.

البته خب مشخصه. من دیدن این دوستم برام مهمتر از کافه هاست ولی خب آخه دیگه انقدرم داغون نه :))))

باید اصلا یه روز بیام بنوسم در وصف اینکه وقتی میگم یه کافه داغونه یعنی چی!

خیلی وقت بود وسط کار به اینجا پناه نیاورده بودم.

دیروز وقتی داشتم رانندگی میکردم دلم میخواست اینجا رو باز کنم و بنویسم «نمیتونم... دیگه واقعا نمیتونم». رسیدم خونه، شام و قرص خوردم. و بدون اینکه حتی یادم بیاد کی خوابیدم و بیدار شدم دیدم کل لامپا روشنن و ساعت ۳ صبحه. حتی توانش رو نداشتم پاشم خاموش کنم. همونو خوابیدم تا صبح.

صبح حال دوش گرفتن نداشتم. صبحانه هم درست نکردم با اینکه تایم دوش آزاد شده بود

البته این شب یهو خوابیدنه و بیدار شدن وسط شب و دیدن لامپای روشن جدید نبود. اما وقتی اینطوری میشه انگار روز قبل به روز بعد وصل شده. انگار من تایم برای خودم نداشتم. دریته بیشتر میخوابم ولی خواب با کیفیتی نیست. بعدش خلقم درهمه.

خلاصه واقعا دیگه نمی‌تونم!

دیروز آشپزی کردم. صبحانه فرنچ تست. ناهار سیب زمینی با یه سس مشابه آلفردو. شام چیکن رپ. چیکن رپی که ناکام ماند. تا من باشم دیگه به نون تافتون های سه نان اعتماد نکنم. و رپ رو توی نون لواش یا نون تازه درست کنم.

فقط هم ظرف شستم و خونه رو مرتب کردم. و مقدار زیادی توی یوتیوب وقت گذروندم.

به خودم سخت نگرفتم. به خودم اجازه استراحت دادم با اینکه هزار تا کار داشتم. نه اخبارو چک کردم و نه به کار فکر کردم. چند باری هم یاد اینجا افتادم که بیام چیزی بنویسم و فراموش شد. الان هم اومدم کمی از روزمره‌جات این روژهام بگم.