...
سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ
خیلی وقت بود وسط کار به اینجا پناه نیاورده بودم.
دیروز وقتی داشتم رانندگی میکردم دلم میخواست اینجا رو باز کنم و بنویسم «نمیتونم... دیگه واقعا نمیتونم». رسیدم خونه، شام و قرص خوردم. و بدون اینکه حتی یادم بیاد کی خوابیدم و بیدار شدم دیدم کل لامپا روشنن و ساعت ۳ صبحه. حتی توانش رو نداشتم پاشم خاموش کنم. همونو خوابیدم تا صبح.
صبح حال دوش گرفتن نداشتم. صبحانه هم درست نکردم با اینکه تایم دوش آزاد شده بود
البته این شب یهو خوابیدنه و بیدار شدن وسط شب و دیدن لامپای روشن جدید نبود. اما وقتی اینطوری میشه انگار روز قبل به روز بعد وصل شده. انگار من تایم برای خودم نداشتم. دریته بیشتر میخوابم ولی خواب با کیفیتی نیست. بعدش خلقم درهمه.
خلاصه واقعا دیگه نمیتونم!
- ۰۳/۰۷/۱۷