- ۰ نظر
- ۱۴ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۴۲
دیروز بینهایت روز عجیبی بود. سرکار نرفتم و به جاش کلی کار دیگه کردم. شب هم فیلم Synecdoche, New York رو دیدم. محو فیلم بودم. تمام فیلم بین خیال و واقعیت معلق بودی و حال غریبی بود. بعد از فیلم هم کلی برای زندگی خودم و بچگیام گریه کردم و بعد از گریه رفتم دستشویی. و همونجا که خودم رو توی آینده دیدم این فکر از ذهنم گذشت که حالا اگه یه سوسک ببینی تمام بدبختیهات از یادت میره. حدس بزن چی شد! برق رفت! خیلی وضعیت غریبی بود. توی خونه تنها بودم. قبلش فیلم Synecdoche, New York رو دیده بودم. برای بدبختی های روحی روانیم گریه کرده بودم و حالا با فقط رد شدن چنین فکری از سرم برقا رفته بود! واقعا یه لحظه فکر کردم که تموم شده و من رسما دیوانه شدم. اومدم بیرون، رفتم از پنجره بیرون رو نگاه کردم و وقتی دیدم برق محله رفته خیالم راحت شد. توی اون تاریکی عمیق، واقعا فاصلهای با دیوانگی نداشتم!
مثل اینکه این بار هم مثل دفعه های پیشه. مثل اینکه تا ابد قراره همینطور باشه.
اشتباه میکنم. سرم به سنگ میخوره. اشتباه میکنم. سرم به سنگ میخوره و اینقدر این تکرار میشه که خودم خونریزی رو می بینم و خودم تنها خودمو از این چرخه به بدترین روش ممکن بیرون میکشم. درصورتی که نباید اینطور می بود.
از دیروز تا الان سه خرید اینترنتی داشتم. هر سه هیجانی! نشونه خوبیه یا بد؟
امروز کل خونه رو گردگیری کردم، جارو کردم و طی کشیدم. دستشویی رو شستم. ملحفههای تختم رو درآوردم، شستم، خشک شد و دوباره assemble کردم. به گیاهام آب دادم. لباسهای بیرونم رو شستم. پتوم رو شستم. ناهار سالاد با مرغ گریل مزهدار شده درست کردم و شام از غذاهایی که دیروز درست کرده بودم خوردم. یه اپیزود تقریبا ۲ ساعته پادکست گوش دادم و یه وبینار (این هم دو ساعته) شرکت کردم. دوش گرفتم. ژورنال کردم و مقدار قابل توجهی هم گریه کردم. با این وجود چندین ولاگ هم توی یوتیوب و اینستاگرام دیدم.
و الان با چشمانی خیس از اشک، در حالی که چیزی از کمرم باقی نمونده و دستهام خبر از شروع درد میدن، از ساعت خوابم گذشته و خوابم نمیبره، گشنهام شده و باید برم آشپزخونه. و برام سواله که بچه همسایه چرا باید تا ساعت یک و نیم شب بیدار باشه. چرا اون یکی همسایه بچه نوزادش رو ساعت ۱۲ شب حموم میبره. این بچهها چرا خواب ندارن؟
امروز 4 مدل غذا درست کردم. از سوپرمارکت آنلاین کمی خرید کردم و سبزیجات رو شستم و ساماندهی کردم.
چندین راند ظرف شستم. نه باخاطر اینکه ظرف مونده باشه. به خاطر اینکه من وقتی آشپزی میکنم میزان تولید ظرف کثیفم خیلی بالاست.
لباسا رو شستم. دوش گرفتم. برای خرید وسیله بعدی خونه سرچ کردم. یه جلسه آنلاین شرکت کردم. به اسکرول در شوشال مدیا مشغول شدم و کمی هم ولاگ توی یوتیوب دیدم. ناخنهام رو هم گرفتم :)
الانم نشستم هندونهای که امروز قاچ کردم رو میخورم.
همه این کارها رو کردم چون حال و حوصله نداشتم!
باز سرم رو شلوغ کردم با کارهایی که برام استرسآورن و برای دور زدنشون پناه میبرم به کار عملی خونه.