دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

یه متن بلند بالا نوشته بودم تا اینجا پستش کنم و کمی سبک شم. راستش اینقدر طولانی شد که حتی حال ندارم دوباره بخونمش!

می‌خواستم از حال و احوال الآنم بگم و گیر و گورهام!

مضطربم. و این اضطراب نه از جنس دلهره و دلشوره‌اس، نه از جنس یخ کردن و لرزیدن، نه از جنس گرفتگی عضلات و نه خشکی دهان و ... 

آشناست. بعد از این همه سال حالا می‌تونم با خیال راحت اسم این وضعیت رو اضطراب بذارم. اضطرابی که جنس علامتش بدنی نشده ولی پررنگ وجود داره. چونکه بدنی نیست و برطرف‌کردنی یا قابل لمس نیست، پس پایدارتره. یا شاید حتی بشه گفت مزمن!

نمی‌تونم حتی به خواب فکر کنم! قضیه هم به اتفاقی یا موضوعی مثلا تو فردا ربطی نداره. خیلی کلی‌تره و فراتر از زمان و ددلاین. برای همینه که نمیخوام بخوابم.

امروز خیلی نوشتم‌. خیلی خوندم از احوالات گذشته خودم. خیلی با خودم بودم ولی می‌دونی این با یه روز دو روز و وقت گذرونی با خود و نوشتن و خوندن حل نمیشه. 

دلخور هم هستم. از دست اونی که تو این وضعیت می‌تونستم روی بودنش حساب کنم ولی نمی‌تونم! خیلی دوره از دنیا و وضعیت الانم. کلی احساسات و هیجانات مختلف و حتی متناقض حس می‌کنم و تمومی ندارن. 

خلاصه چیزی نمونده خل شم!

من نمی‌دونم دارم چیکار می‌کنم!

من بیام اینجا بگم که حال و روزم خوب نیست؟