- ۱ نظر
- ۲۷ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۷
تو ابن هیری ویری غصه سربازی رفتن پسرخاله رو کجای دلم بذارم؟
سربازیه، اوکی! بقیهاشو کجای دلم بذارم :(
خستهام.
و درحال انفجار از سکوت.
دلم میخواد با خدا رفیق فاب بشم ولی خاک تو سرم.
بر شما باد به نرفتن به جاهایی که در زمانهای قدیم میرفتید یا حتی فقط یک بار رفتید، چون لِه میشید از درک حجم پیرشدگیتون. لِه میشید از فکر کردن به خودِ گذشتهتون. لِه میشید از فکر کردن به اون آدمایی که باهاشون اونجاها رفته بودید. که الآن دقیقا هر کدوم یه گوشه دنیان.
قرار شد بعد از کلی وقت همو ببینیم، دوستمو میگم. دیروز وقتی از خرید با مادرم برمیگشتیم، به مادرم گفتم که مطمئنم دوستم از این کادو خوشش نمیاد. چون اون هر دفعه که توی خرید کادویی مشارکت داشته بیشتر به ارزیدن قیمت کادو نسبت به خود کادو فکر کرده و اینکه کلا کادو به اون آدم هم بیارزه. و من بیشتر دوست داشتم یه چیز ذوقیانه بخرم. یه چیز متفاوت مثلا. یه چیزی که خودمم براش ذوق کنم، اینجوری کادو دادن و گرفتن بیشتر میچسبه به نظرم. داشتم به اینا فکر میکردم و اینکه خب اشکال نداره دیگه من کادومو خریدم!
امروز صبح که با بیمیلی داشتم حاضر میشدم، به این فکر کردم که خب درسته که ممکنه یه سری از آدما از این سبک کادو خریدن من خوششون نیاد ولی این دلیل نمیشه که من سبکمو عوض کنم. مگه برای من چندبار در عمرم پیش میاد کادو بخرم؟ بذار واسه همون چند دفعه هم ذوق کنم به جای ذوق نکردن و استرس اینو داشتن که طرف خوشش میاد یا نه و در نهایت در ۹۰٪ موارد خوشش نمیاد ولی تظاهر میکنه که خوشش میاد!
خلاصه الآن که این پستو مینویسم قبلش نشسته بودم از کادوهه عکس میگرفتم و افسوس میخوردم که کاش یه دونه دیگه هم خریده بودم برای اون دوستم که جاش تو قلبمه...
هیچوقت دقت نکرده بودم ولی واقعا یکی از دلخوشیهای کوچک زندگی من اینه که طرح زوج و فرد از درب منازل یا حتی شدیدتر از اون اعمال بشه، حالا به هر دلیلی... انقده خوش میگذره ترافیک سبک :))
مثلا همین امروز (که نمیدونم طرح زود و فرد بود یا نه، ولی خیابونا طرح بودنو نشون میدادن) دیر از خواب بیدار شدم، با آرامش هر روزه ولی با آرامش درونی آماده شدم. حتی دیر هم از خونه بیرون زدم. و سوار اتوبوس شدم، و وقتی دیدم راننده این اتوبوسه همونیه که همیشه مثل لاکپشت میره و اتوبوسهای پشت سریمون ازمون سبقت میگیرن٬ با خونسردی پیاده شدم. تاکسی سوار شدم و زودتر از همیشه رسیدم به مقصد!!!
پ ن : توضیحات این سری پستها
کی باورش میشه که من تا الآن فیلم املی رو ندیده بودم؟ خودم هم باروم نمیشه.
میشناختمش ولی تا به حال نرفته بودم بشینم ببینمش.
و خب الآن؟ با قاطعیت تمام میتونم بگم که نصف عمرم بر فنا بوده.
میتونم برای ۱۲۰ بار دیگه ببینمش، باهاش ذوق کنم، یه جاهاییش بغض کنم و نفهمم چی شد که دو ساعت به سرعت برق و باد گذشت!
املی عزیزم، یه نقطه امید :)
و مرد شیشهای هم چقدر دوستداشتنی بود :)
پ ن : یه چیزی بگم؟ اگه تا الآن فیلمو ندیده بودم به خاطر این بود که میترسیدم ببینمش و بعدش زار زار گریه کنم!
۱۹۰ پیاده شدم!
تنها چیزی که میتونه آرومم کنه اینه که حداقل میتونم برای نوههام تعریف کنم که بعله ما هم یه روزی همچین خرجای گندهی باکلاسی کردیم :||||
خب تقصیر خودته که میری توی کانال کوفت عضو میشی که خبر برگزاری سمینار کوفت رو ببینی و بعد عکسای ارائه دهندهها توی سمینار رو ببینی و یکیشون برات آشنا باشه و یهو بشناسیش و پرت شی توی اون دورهی کوفتی از زندگیت. آره، همش تقصیر خودته که عضو میشی تو این کانالا تا یادت بیفته که میشد الان در حال دست و پا زدن توی لجن نباشی ولی هستی! میتونی عضو نشی تا مواجه نشی با این دوران خاک بر سریای که برای خودت ساختی. عجب راه حلی!