آشفتهجات
یک. میدونی؟ من احمقم. یه احمق به تمام معنا. و وقتی یه نفرو میبینم که احمق درونمو بیدار میکنه، با تمام وجود آوار میشم و فرو میریزم روی سر خودم. چجوری احمق درونم بیدار میشه؟ وقتی یه نفرو میبینم که یه نقطه اشتراک با گذشتم داره... وقتی یه نفرو میبینم که نقطه اشتراک با آینده فرضی خودم داره... و وقتی یه نفرو میبینم که با زمان حالم نقطه اشتراک داره... و من در تمام این حالتها آوار میشم. میریزم. میمیرم.
خسته شدم از بیدار شدن این احمق درون. تنها راه بیدار نکردنش اینه که توی اتاقم، توی تختم، لای پتوی نازنیم زندگی کنم و گهگاهی برای قضای حاجت و حاجت غذا از اتاق بیرون بیام. این لایف استایلیه که کمک میکنه به بیدار نشدن احمق درونم. و من چققققدر احمقم.
دو. یه مدته میخوام یه پست با یه هدف خاص بنویسم بذارم اینجا، در پی آرشیو خونی به این برخوردم. مخلص کلام...
سه. داشتم به این فکر میکردم که این چه کاریه که من میکنم؟ کلمهای بهتر از نبش قبر برای توصیفش وجود داره؟ بازم میخوای بدونی؟ من طی چند سال مُردم. یه مرگ واقعی. طی چند سال روح سرگردانم پرسه زد و قبول نکرد مرگم رو... چند سال بعد از قبول مرگ نشستم به دفن و تشیع جنازه خودم... و عزاداری خودمو کردم... حالا نشستم و اصرار پشت اصرار که باید این قبر کهنه شده رو باز کنیم و اون جسدو برداریم زنده کنیم! و موضوع اینه که کسی این پروسه رو باور نمیکنه! چون من جوونم!!!؟؟؟ فقط جوون! میگم جون ندارم میگه آب بخور! جون ندارم خب! چقد بگم؟؟ کدوم مردهایه که نخواد زنده شه؟ ولی اینطوری آخه؟ ببین پروسه رو... ببین! ببینش فقط. من ذره ذره مردم. ذره ذره... من نمیدونم چه کوفتی دلم میخواد. یه مرده نمیدونه چی دلش میخواد. خستهام از حرفای تکراری... از خودم. از خود حالبههمزنم.
چهار. هیچ چیزی بدتر از مصاحبت با یه داغون نیست! داغون در زمینه همصحبت بودن! منظورم دوست، همکلاسی، همکار، هماتاقی ، همخونه، همگروهیٍ، هممسیر و... هست و خودم همصحبتو انتخاب کردم به جای همشون. و این همصحبتی صرفا هم+صحبتی هست! یعنی مدت زمانی با هم حرف بزنین حالا درباره هر چیزی. برگردم به اصل مطلبی که میخواستم بگم. هیچ چیزی بدتر از همصحبتی با یه داغون نیست. کسی که نه تنها صفره توی روابط اجتماعی، بلکه با این صفر بودنش اعتماد بهنفس شما رو هم از بین میبره. شما رو هم میکشونه به داغونیت ذاتیتون! هرقدر تلاش میکنین خوتونو بیرون بکشین از ورطه داغونیت این همصحبتیها با اون آدم داغون باز شما رو میکشه پایین. دیروز یه چیزی رو فهمیدم. اینکه آدم داغونهی ماجرا چندتا از رفتارا و مدل صحبت کردنای منو یاد گرفته و استفاده میکنه. دلم میخواست بالا بیارم. خودمو روش بالا بیارم. من از این رفتارای خودم خوشم نمیاد، کلا از سر تا پای خودم خوشم نمیاد بعد این بشر صفر در روابط اجتماعی ورداشته چندتا رفتار منو کپی کرده... هرچی انرژی نداشتم تموم شد... اصلا بیا باهات درد و دل کنم... وقتی میبینمش خسته میشم. از خودم میپرسم چرا؟ چرا من باید با این همصحبت باشم؟ چرا باید؟ چرا اینطوریه این؟ خستهام و وحشی... بگذریم اصلا.
پنج. خستهام، گرممه و خالیم.
شش. دریافت
«خوشتر از» از دنگ شو
- ۹۷/۰۵/۰۲