دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۵۲ مطلب با موضوع «دیدنی‌ها» ثبت شده است

 

خونه تکونی وبلاگیمو کردم
عکس پروفایل هم بعد از 1.25 سال عوض شد
اینم یه آهنگ که دوستش دارم. تیتراژ پایانی فیلم the girl with the dragon tattoo  بود که دیشب دیدم
دیگه چی؟
 
 

 

How To Destroy Angels - Is Your Love Strong Enough 

 

دریافت

یک. از یه سری مدل آهنگا خوشم میاد... و نمیدونم سبکشون چیه! حوصله سرچ کردن هم ندارم... دوست دارم هی بشون اتفاقی برخورد کنم! اینطوری جذاب تر میشن :)


دو. به طور مثال الان نشستم از این اهنگا گوش میدم... تو وبلاگا میچرخم و جای شیرقهوه ام خالیه...


سه. دو تا پیج اینستاگرام هستن که من حتی اگه اینستاگرامم رو دی اکتیو کرده باشم یا اصلا اپلیکیشنش رو از روی گوشیم هم پاک کرده باشم، در بدترین حالت ممکن حداققققققل یه روز در میون به این دو تا پیج از طریق بروزرم سر میزنم! مثل یه جور تغذیه روح هستن برام... خیلی خیلی واقعی هستن... و با حضور تو پیجشون خودمو وسط زندگیشون میبینم، مثل اینکه داری باهاشون زندگی میکنی... میخواستم در ادامه این شماره بگم اسمشونو... بعد دیدم نه بذار بازم خصوصی بمونن برای خودم!!! :)) آهان اینو هم میخواستم بگم که با دیدن این دو تا پیج یاد فیلم "the truman show" میوفتم... البته اونجا ترومن نمیدونست تمام دنیا دارن زندگی واقعیش رو در قالب یه سریال میبینن ولی تم ماجرای این فیلم و این دو تا پیج یکیه... اینقدرررر واقعی هستن که با تمام وجود جذبت میکنن.


چهار. بیشترین میزان مقایسه خودم با یه نفر دیگه در طول عمرم رو این چند ماه انجام دادم... مقایسه خودم با منِ پارسال!


پنج. یکی نیست بم بگه آخه دختر نونت کم بود؟ آبت کم بود؟ چه مرگت بود آخه؟


پ ن (آینده!): درباره شماره سه بگم که یکی از اون پبج ها فهمید چه کار اشتباهی میکنه و رویه اش رو عوض کرد و من با اینکه دیگه خیلی دنبالش نمیکنم ولی عمیقا براش خوشحالم که چنین تصمیمی گرفت.

فیلم مرثیه‌ای بر یک رویا۱، فیلمی برای له شدن و فرو رفتن در خود و له شدن بیشتر...

آدمایی که اعتیاد دارن خیلی گناه دارن... هیچکدوم خودشون تباهی رو انتخاب نکردن.


1 Requiem for a dream

یه سوال از اونایی که فیلم اکس‌ماشینا رو دیدن...

اوایل فیلم، همونجایی که تازه سازنده ربات و صاحب شرکت توی فیلم میاد، سبزه عیدو دیدین روی طاقچه‌اش؟؟ :|

کی باورش میشه که من تا الآن فیلم املی رو ندیده بودم؟ خودم هم باروم نمیشه.

می‌شناختمش ولی تا به حال نرفته بودم بشینم ببینمش‌.

و خب الآن؟ با قاطعیت تمام می‌تونم بگم که نصف عمرم بر فنا بوده.

می‌تونم برای ۱۲۰ بار دیگه ببینمش، باهاش ذوق کنم، یه جاهاییش بغض کنم و نفهمم چی شد که دو ساعت به سرعت برق و باد گذشت!

املی عزیزم، یه نقطه امید :)

و مرد شیشه‌ای هم چقدر دوست‌داشتنی بود :)


 amelie


پ ن : یه چیزی بگم؟ اگه تا الآن فیلمو ندیده بودم به خاطر این بود که می‌ترسیدم ببینمش و بعدش زار زار گریه کنم!

لپ تاپ به تلویزیون وصل بود.

نمی‌دونم ساعت چند بود که نشستم به اینکه رندم بزنم روی یکی از قسمت‌های برکینگ بد و مرور کنم ماجراهاشو (یعنی نمی‌خواستم اون قسمت از سریالو ببینم حتی)

از سیزن‌های آخر شروع کردم به رندم دیدن و جسته گریخته پلی کردن. و هی یه قسمت‌هایی از سریال یادم میومد و می‌رفتم می‌گشتم می‌دیدمشون اگه نزدیک بودن. مثل کشته شدن فرینگ، مثل اون گروهه که کشتشون! و چند تا چیز کوچیک دیگه.

بعد یاد جین افتادم، دوست دختر جسی. و رفتم گشتم و پیداش کردم. بعد از چند ساعت رسیدم به سیزن دو، اپیزد ۱۲. اپیزد مورد علاقه‌ی من از کل سریال...

چرا خب؟ چرا؟ من جین رو خیلی دوست داشتم. و متاسفانه می‌فهمیدمش. و این اپیزد. حرف‌هاش. کل حرف‌هاش. و حرف‌هاش وقتی والتر پول‌ها رو آورد. فقط باید یه کم عمیق بشید روی این دختر. یه کم... 

شهرزاد - فصل دوم - قسمت دهم - اون تیکه که شهرزاد بی‌قراره به خاطر تصمیمی که گرفته و میاد پایین توی اتاق فرهاد و باهاش صحبت می‌کنه - اون تیکه منم، حال و هوای من! با اون تیکه همزادپنداری کردم!

یه مدته که فیلم دانلود می‌کنم و با گوشی(!) می‌بینم. فیلم‌ها هم ترجیحا فارسی هستن. و از اونجایی که فیلم‌های فارسی چند سال اخیر رو اگه آدم قانونی دانلود نکنه عذاب وجدان می‌گیره و از طرفی انقدر عالی نیستن که ارزش قانونی دانلود کردن رو داشته باشن، از خیر فیلم‌های جدید گذشتم و رفتم شاهکارهای قدیم رو با خیال راحت و با وجدانی آسوده دانلود می‌کنم و تماشا می‌کنم.

خلاصه دیروز نوبت به فیلم هامون رسیده بود، یادمه خیلی از هنرمندها می‌گفتن فیلم مورد علاقشون هامونه و یا با هامون به سینما علاقه پیدا کردن.

فیلمو دیدم و راستشو بگم اصن هیچی نفهمیدم!!!

یعنی دیگه وسطاش احساس خنگی بهم دست داده بود، اصن نمی‌فهمیدم چه پیامی رو قراره برسونه یا اصلا من قراره از کجای فیلم لذت ببرم؟ یعنی یه احساس خنگولانه‌ی معلق‌وارانه داشتم. معلق بودن بین خنگ بودن یا نبودن! 

ولی خب اون تیکه‌ی(صحنه؟)(سکانس؟) معروف رو هم دیدم که خسرو شکیبایی میگه :«این زن سهم منه، حق منه، عشق منه، من طلاق نمیدم» و اونجا شاید یه کم لذت بردم چون بالاخره منم داشتم یه تیکه‌ی معروف از یه فیلم معروفو می‌دیدم :))))


+ ایشالا هر وقت سواد فیلم‌بینیم(!) بیشتر شد برمی‌گردم به دوباره دیدن هامون.

+ فیلم چهارشنبه‌سوریِ اصغر فرهادی رو هم دیدم، خییییلییییی خوب بود مخصوصا بازی هدیه تهرانی  :)

یعنی پیشنهاد می‌کنم چهارشنبه‌سوری رو.

+ دیگه امممم فیلم مزخرف هم این لا به لا دیدم :|

پیشنهادِ فیلم بعد از چند وقت :

The Secret Life of Walter Mitty

 

کمدی، فانتزی، شاید درام(!) و بامزه کلا...

موزیک‌های توش رو هم دارم می‌بلعم.

مخصوصا این آهنگ :

 

 

Space Oddity by David Bowie

دریافت

 

خب دوستش دارم، مگه چیه؟ (با لحن پسرخاله)

 

پ‌ ن : البته این آهنگ مال یه فیلم دیگه‌اس انگار ولی توی این فیلم هم استفاده کرده بودنش که بامزه بود و دوستش داشتم :)

سیاوش صفاریان‌ پور هر هفته جمعه شب‌ها، طرف‌های ساعت ۱۲، وقتی برنامه‌ی آسمان شب تموم میشه، قبل از خداحافظی میگه «اگر از دیدن آسمان شب لذت می‌برید، تماشای آن را به دوستان خود پیشنهاد کنید»

و حالا منم چند هفته‌ای هست که از دیدن آسمان شب لذت می‌برم و همینطور چند هفته‌ای هست که حسرت می‌خورم از اینکه چرا قبلا با اینکه کلی از این برنامه تعریف شنیده بودم و گاه گداری گذرم به برنامشون می‌خورد، تماشاشون نکردم! حالا هم می‌خوام تماشای آن را به دوستانم پیشنهاد کنم.

فکر کنم معلومه که خیلی ذوق زده‌ام از امشب. خیلی وقت بود چیزی اینطوری مثلِ آشکارسازیِ موجِ گرانشیِ حاصل از برخوردِ دو سیاه چاله‌ با جرم‌هایی چندین برابرِ جرمِ خورشید شگفت زده‌ام نکرده بود!!!! و احساس می‌کردم که خیلی وقت بوده که با ذوق چیزی رو برای کسی تعریف نکرده بودم، مثل امشب که برای مامانم از گذر عطارد می‌گفتم و بماند که فقط داشتم حرف‌های مهمون‌های برنامه رو ترجمه می‌کردم.

مثل نوجوونی تشنه به علم شده بودم انگار. انگار دوباره جوون شده بودم :|