یعنی هر چی فحش بدم به اون راننده اتوبوس احمقی که به خاطر من یه نفر توی ایستگاه وانستاد، کم فحش دادم. خیر سرم دیرم شده بود و اومده بودم توی این ایستگاه که از جهان به دوره :|
- ۱ نظر
- ۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۷:۵۸
یعنی هر چی فحش بدم به اون راننده اتوبوس احمقی که به خاطر من یه نفر توی ایستگاه وانستاد، کم فحش دادم. خیر سرم دیرم شده بود و اومده بودم توی این ایستگاه که از جهان به دوره :|
این کتاب هم تموم شد.
هی خوندم، هی خوندم، هی خوندم.
هی غصه خوردم، هی غصه خوردم، هی غصه خوردم.
هی نفهمیدم و سعی کردم بفهمم.
هی تعجب کردم.
هی زندگی کردم.
آخرش نفهمیدم چی شد که تموم شد!
و امروز میدونی چطور بود؟ به قول اون بچههه توی اون کتابه، گهش بگیرند.
و واقعا سر تا سر باید گهش بگیرند.
و چرا من هی سعی میکنم یه سری زخمِ بخیه نخورده رو ببندم و بقیه ناخودآگاه بش میخورن و باز میشه؟
من اینجا چیکار میکنم؟
من دارم با خودم چیکار میکنم؟
من چرا دارم هر روز خودمو قانع میکنم به این؟
خب احمق جان حتما یه چیزی هست که خودتو به زور قانع میکنی و باز قانع نمیشی؟
۶ سال پیشو یادت نمیاد؟
نه گریه میتونه زخمتو ببنده، نه فرار، نه احمق جلوه دادن خودت، نه هیچ بهونهی دیگهای! بفهم اینا رو... بفهم!!!
این فلانِ(!) «هر روز یک کتاب رایگان» فیدیبو دوباره راهاندازی شد... یوهوهوووووو :)
الحق و والانصاف یکی از «دلخوشیهای کوچک زندگی من»، که جدید هم هست، وقتاییه که فیدیبو کتابای خوب رو جز فلانِ «هر روز یک کتاب رایگان» میذاره.
پ ن : توضیحات این سری پستها
رفع دلتنگی برای دوییدن تنها وقتی میتونه اتفاق بیوفته که با ایستگاه اتوبوس شونصد فرسخ فاصله داری و اتوبوس رسیده و میخواد بره.
با تمام جونت بدو و رفع دلتنگی کن!