مغزم داره سووووت می کشه از این همه فکر...
چقدر هم متنوعن!
فکر خالی هم نیستن! همه و همه و همه باید به عمل منجر بشن...
میدونم باید همه و همه و همه مفصل نوشته بشن و عملا تخلیه بشن رو کاغذ تا راحت بشم، ولی نمیدونم چه مرگمه که از همین نوشتن و سر و سامون دادن بشون هم طفره میرم...
یه پست وبلاگی خوندم از بازگشت به اصل... این روزا خیلی اتفاقات داره میوفته که من برگردم به اصل خودم... با اینکه عاشق اصل خویش(!) هستم ولی ته دلم نمیدونم هنوز که آیا درسته یا نه؟ اصلا دوست داشتنش واقعیه یا نه؟
دیوانه ام، دیوانه!!!
اون فکرا هست... دلتنگی هم هست...
- ۰ نظر
- ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۲