دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۲۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


وقتی بیرون از خونه ام و به دستمال کاغذی احتیاج پیدا میکنم، بعد از گشتن کیف و جیب‌ها  توی کیفم یا جیبم دستمال پیدا کنم.

خوشحالتر میشم که اگه پیدا نکردم، اطرافم مکانی برای خرید باشه! 


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها


ناراحت و عصبانیم از دست یه نفر

به خاطر اینکه کاملا نفهمیده و نسنجیده، تعارف تیکه پاره می‌کنه و بابت این تعارف تیکه پاره کردنش این دهن منه که باید چیز شه :|

آبروی من هم هر چقدر که کم بود پیش اون افراد، الان دیگه نیست و نابود شد به خاطر این آدم :|


پ ن : اینجا نوشتم شاید دلم خنک شه، چون متاسفانه اصلا ذره‌ای از عصبانیت یا ناراحتیم رو به این آدم ابراز نکردم ⁦⁦>:( 


دانلود فیلم با اینترنت رایگان


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها



کمال گرایی زندگی آدم رو نابود میکنه

و تجربه‌اش تلخه

و من اگه بخوام یه روز مفید باشم، می‌تونم کمال‌گرایی رو هیچوقت وارد زندگی فرزندم نکنم، هیچوقت...



مامانم برام حلوا درست کنه

پ ن : توضیحات این سری پست‌ها

دیروز برای کاری رفته بودم بیرون، قرار بود خوش بگذره ولی خودم کوفتش کردم به خودم!

هوا عالی، محله ای که می‌رفتم عالی و دوست داشتنی و برنامه ای که برای خودم ریخته بودم عالی‌تر، ولی خب من هم در کوفت نمودن عالی هستم.

واقعا هوای بارونی (یا بهتره بگم پس از بارونی) چه احساس دوگانه ای به آدم میده، شاید هم چندگانه! من دیروز دو بعدش رو تجربه کردم، یکی حس سرزندگی و دومی غم پاییزی!!

برنامه ریخته بودم برم کتابفروشی که هم کتاب بخرم و هم جینگولی جات! یه لیست بلند بالا هم تهیه کرده بودم و حتی اولویت بندی هم کرده بودمشون تا هدفمند خرید کنم و بین قفسه ها سردرگم نشم. در واقع خودم رو می‌شناختم که اگه بی برنامه برم قطعا چیزی نمی‌خرم! خلاصه شاد و شنگول توی اون هوا رفتم کتابفروشی و رفتم سمت قفسه ها تا کتاب‌هام رو پیدا کنم که یکی از فروشنده های اونجا اومدن کمکی بکنن و ... .

اصلا بذارید وارد جزییات نشم.

آخرش من طوری از کتابفروشی بیرون اومدم که فقط و فقط یه دونه(!) کتاب خریده بودم که حقیقتا وقتی جلدشو دیدم خیلی توی ذوقم خورده بود ولی خریده بودمش و هیچ گونه جینگولی جاتی هم نخریده بودم و داشتم به خودم لعنت می‌فرستادم. توی راه برگشت هم بعد دوم از احساسی که هوای بارونی یا پس از بارونی به آدم میده یعنی غم پاییزی رو تجربه کردم :|

الانم کتاب هنوز توی کیفمه و دارم به این فکر می کنم که من کی و کجا اسم این کتاب رو شنیدم و چرا مشتاق خریدنش شدم؟ 

:(


هوای تازه

هوای بارونیِ تازه

هوای برفیِ تازه

هوای مه گرفته‌ی تازه

هوای طوفانی(!) تازه

و همینطور هوای بورانی تازه :)

و اینکه بتونی بری توی اون هوا و نفس عمیق بکشی.

تازه بودن مهمه!

لمسش هم مهمه نه فقط تماشا کردن!


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها


۱ . جدیدا فهمیدم که از پنجشنبه ها و جمعه ها متنفرم، از جمعه بیشتر.
۲ . یه ترم بود که شنبه هامو خالی کرده بودم و رسما به خودم تعطیلی داده بودم، خیلی چسبید. بی نهایت چسبید! دلیلشم این بود که شنبه فقط برای من تعطیل بود! یعنی روز تعطیلت رو بتونی خلوت کنی و مثل بقیه مردم تب و تاب اول هفته رو نداشته باشی. جالبی اون ترم هم اینجا بود که اوایل فکر میکردم که توی اون ترم شاید یکشنبه جای شنبه رو بگیره، یعنی یکشنبه برای من حس اول هفته رو تداعی کنه. ولی اینطور نبود! یکشنبه خود یکشنبه بود! با حس یکشنبه... نه تب و تاب شنبه رو داشت و نه انرژی شنبه رو... یکشنبه به همون میزان اصالت یکشنبه بودنش یکشنبه بود! همونقدری کسالت آور(!) و خسته کننده بود که قبل از اون یکشنبه هام اونطور بودن!
۳ . یک و دو ترکیب شود.
۴ . سا زما ن سنج‍_ش حالش خوبه؟ نگرانشم.
۵ .‌‌ فرآیند قهر و آشتی توی خونه‌ی ما خیلی مسخره‌است! خیلیییی!!! مخصوصا فرآیند آشتی کردن :|
۶ . از ا خب‍ ار بی‍ ست و س‍ ی هم متنفرم و ایضا حسی‍ نی با ی :|
۷ .‌‌ شبکه پنج (تهران) پنجشنبه ها، شب(!)، سریال پاورچینو پخش میکنه. و من پنجشنبه ها، شب، پرت میشم به سال های ۸۰ و ۸۱ 
:)(/|
۸ . آدم های بیشعوری که به بیشعوری‌شون افتخار میکنن، خیلی خطرناکن. حتی‌الامکان دوری بگزینید از این جور آدما :|

زن‌عموم (از مادرم سنشون بیشتره) توی اینستاگرام ریکوئست دادن به من!

مامانم هم امروز میپرسید این اینستاگرام چیه و چجوریه و اینا؟

از این به بعد احتمالا وارد فاز جدیدی از حضور مجازی می شوم!


سمبوسه ی مونده که توی یخچال مونده (!) رو روش سس کچاپ تند بزنی و نوش جان کنی.

اگه برای صبحانه بخوری که دیگه محشره.


پ ن : دو خط بالا ایضا برای پیتزای خونگی


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها