...
درباره این وبلاگ هیچوقت توی تراپی صحبت نکردم. یه بار داشت از زبونم در میرفت که زود جلوی خودمو گرفتم. حتی گفتم که چیزی هست که نمیگم و تصمیم گرفتم اینجا درباره اش چیزی نگم. نه اینجا نه هیچکس.
هیچ ماهی نشده اینجا رو رها کنم. همیشه سر و کلهام پیدا شده و چیزی نوشتم. حتی از حال و احوال ناگفتنیم. انگار واقعا یه عهد نانوشته با خودم دارم که اینجا نباید رها بشه. رها کردن اینجا در نظرم نشدنیه. حتی اگه خیلی کم پیدا باشم. واقعا هم برای هیچ مخاطبی نمینویسم. برای دل خودمه اما پابلیک بودن اینجا برام متفاوتش میکنه از نوت های شخصی توی گوشیم.
این هفته که به خاطر جنگ و پیدا نکردن شرایط مناسب، تراپی رو از دست دادم خیلی غصه خوردم. بکی از پناهگاههام هم اینجا بود.
داشتم فکر میکردم شاید اگه جلسه ای بود درباره اینجا صحبت کنم. فعلا که در حال حاضر خیلی ناامیدم نسبت به داشتن جلسه دوباره. ترسم از اینه که نکنه تراپیستم کشته بشه. و نگرانی دوم اینه که نکنه من تو این شهر گیر کنم و نتونم جلسه تراپی با تراپیستم داشته باشم. جلسه آتلاین یا تلفنی میشه داشت اما من تو این شهر بعید میدونم بتونم شرایطش رو پیدا کنم.
کلا این دو روتین یعنی تراپی و نوشتن توی وبلاگ دو نیاز ضروری من هستن.
- ۰۴/۰۴/۰۱