دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۵۰ ق.ظ

داشتم دوباره و هزار باره برای خودم فضا می ساختم. هر بار آواره شدن و با تخریب مواجه شدن و بهت و شک و سوگ و دوباره از زیر خاک و خاکستر جوونه زدن. داشتم برای تراپیستم می گفتم که روتین جدیدم شده بیرون زدن و کافه پیدا کردن و با لپ تاپ توی کافه کار کردن. روتینم شده کمتر توی خونه موندن. اون بود که گفت دوباره داری برای خودت فضا میسازی. و من یادم رفته بود که اون عادت شده براش خراب کردن ساخته های من. و من هربار سگ جون تر از قبل از ته اعماق ناامیدی بلند شدن.

داشتم با خودم فکر می کردم تو این هوای تابستونی چقدر رفتارم تابستونی شده. بیرون و در تحرک بودن. دیروز ۶ صبح بیدار شدم و دوش گرفتم و به مقصد یه کافه بیرون زدم. اخلاقم تا وقتی به قهوه نرسیده بودم از شمر هم بدتر بود. اما وقتی قهوه و تستم رو خوردم، وقتی توی خنکی و شلوغی اون کافه مرکز شهر ۴ ساعت با خودم وفت گذروندم تاره فهمیدم داره چه برسرم میاد. تازه فهمیدم تراپیستم چی میگه. مزه اش تازه زیر زبونم رفت. خشمم هزار برابر شد. وقتی اومدم خونه و برنامه باز بیرون رفتن داشتم و خوابم برد و زمانو از دست دادم اخلاقم بی نهایت بد شد. امروزم بیرون زدم. یه کافه دیگه. یه طعم دیگه. و خشم بزرگتر. فکر می کنی چی شد. دوباره مثل بچه ها بهونه گرفت و وکیل مدافعش رو فرستاد برای ساخت جهنمی دیگه. دیگه همینم کم یود که خونه خودم رو برام تبدیل به جهنم کنن! و منی که دارم توی این جهنم میسوزم و متوجهش نیستم. گاهی آگاه میشم اما روانم ترجیح میده من نفهمم تو جهنمم تا وحشت نکنم و دوباره مغزم رو خاموش می کنه.

این بار دم به تله بهونه هاش ندادم و میدونم قفط یهونه ای شد برای هیزم ریختن بیشتر. اما بریزه. به ...م نیست.

برنامه فردا بازاره. اگه مودش نبود کافه و لپ تاپ. 

تراپیستم یه چیز دیگه هم گفت که خیلی ذهنم رو درگیر کرد. موضوع آلوده کردن لذات. که هر آنچه توش خلق و نوآوری ای وجود داره از سمت من، هر آنچه کمی لذت درش داره رو آلوده می کنه به خودش. زهر می کنه به من. با آلوده کردنش اون رو از من می گیره و از آن خودش می کنه. اونو می کَنه از من (مثل هویتم).

(و من که این رو تمرین کردم که پنهان کنم  خودم رو. که از کوچکترین چیزها هم نمی گذره.)

دلم می خواد آتیش بگیرم. درد حرف تراپیستم هنوز باهامه. مثل لقمه بزرگی که گیر کرده و پایین نمیره.

درد داشت همیشه. اما نمی خواستم قبول کنم. و ما سالها فقط درباره درد صحبت کردیم. این مفهوم بی نهایت غریب با من اما درون من. و من سالها نپذیرفتم. و اون ادامه داد. همین شنیدن عبارت «این درد داره» هم به ذات درد داره. 

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی