...
اومده بودم قدری بنویسم و ذهنمو سبک کنم که برخوردم به کامنتی روی یکی از پستهای قدیمی و داشتم میوفتادم تو باتلاق خوندن قدیم خودم و بعد احساسات و اشک و آه و غصه که یهو دست خودمو گرفتم و اجازه ندادم غرق بشم.
اومده بودم بنویسم شبها بی انرژی و بیانگیزهام. واقعیتش رو بخوای از روی استرسه. میرم توی حالت دفاعی و توی حالت دفاعی من انرژی اضافهای برای خودم ندارم. بی انرژی میشم. و هر شب باز میگم فردا صبح زود با انگیزه بیدار میشم و فلان کارها رو میکنم یا با کمک قهوه خودمو میکشونم پای میزم.
یه todo list برای این هفته ام نوشتم. امروز رفتم یک آیتم رو تیک بزنم. قرار بود برم جایی و حضوری اجناسی که میخوام بخرم رو ببینم تا تصمیم گیری کنم. برگشتنی از سرکار رفتم اونجا. جای پارک هم پیدا کردم. اما پیاده نشدم. همونو بدون خاموش کردن ماشین برگشتم خونه. گفتم فردا میرم. بعد خونه که رسیدم با یک ماجرای تازه روبرو شدم و نشستم به زندگیم که شده بازیچه دست این آدم و ...یده شده بهش نگاه کردم.
یه قرار با خودم گذاشتم که کاری رو و تصمیمی رو که ارزش عقب انداختن نداره به فردا نسپرم ولی الان انقدری انرژی ندارم که اینو آویزه گوشم کنم.
دیگه چه خبرا؟ هفته پیش الکل رو امتحان کردم برای بار اول. تاثیری روم نداشت. ناامیدکننده بود. اما غولش برام شکسته شد. با تشکر از دوست عزیز و امنم.
کار چطوره؟ پیش میره، خوبه. به اندازه موهای سرم کار دارم و عقبم از خودم. حقوق سال جدید رو هم توافق کردیم و من مذاکره نکردم. اوکی بودم پا پیشنهادشون. اما از وقتی اوکی دادم دارم به این فکر میکنم نکنه کم بوده! هیچ وقتی انگار قرار نیست بابت دریافتیم آسوده باشم!
تفریحات؟ با دوستان دوباره بعد از عید شروع کردم روابط رو احیا کردن. اما تفریحات شخصی صفر. هیچ!
الان متاسفانه در نقطه عطفی دیگر در زندگی هستم. یا آزاده بیرون میام یا مرده!
خیلی دلم تنگ شده برای خودم. برای کتاب خوندن، آشپزی، فیلم دیدن، اکتشافات جدید.
سایه ناامیدی طوری رو زندگیمه که فرصت نفس کشیدن پیدا نمیکنم. متاسفم برای خودم که دو سال پیش وقتی داشتم پوست میانداختم درست و تمام و کمال انجامش ندادم و حالا دوباره باید همون انرژی رو بذارم!
- ۰۴/۰۲/۰۱
پس یه طوری پوست بنداز که دو سال دیگه همین جمله رو تکرار نکنی :)