...
امروز روز خوبی میتونست باشه. میتونستم یکی از کارای شخصیم که برام مهمه تا قبل از عید حتما انجامش بدم رو تموم کنم یا به اتمام نزدیک کنم. اما اشکال نداره.
آخه امروز صبح وقتی بیدار شدم، دیدن یه متن ساده توی یه سوشال مدیا تریگرم کرد. سنگین نبود. اما روزمو خورد. البته خب اتفاقا چند هفته اخیر هم بی تاثیر نبودن. وقتی توی راه شرکت بودم یهو دیدم دارم گریه میکنم. گریه عادی و معمولم نبود. اگه رهاش میکردم فلجم میکرد. کنترلش کردم چون تو راه بودم. یاد چیزهایی افتاده بودم.
سرکار یه آدم قدیمی از یه کار قدیمی مسج داده بود. برگشتنی به خونه داشتم حرص می خوردم که چرا آدمها بزرگ نمیشن. که چرا با همکارت هم بلد نیستی حرفه ای رفتار کنی؟ آخه سلام خوبی شد مسج؟ خب کارتو بگو!
رسیدم خونه، قهوه خوردم، جوابشو دادم. اسکرول کردم. چرت زدم. بیدار شدم. لباسا رو از ماشین لباسشویی درآوردم. شامم رو داغ کردم و خوردم. چک کردم دیدم جواب نداده، پیام یکی دیگه رو دیدم.
باید کار مهمم رو انجام میدادم ولی دیدم حوصله هیچی رو ندارم. انقدر بی حوصله بودم که رفتم ظرفا رو شستم. بی پادکست، بی موزیک، بی یوتوب. در سکوت. بعد یهو وسط ظرف شستن دیدم دارم از خشم گریه میکنم. تو ذهنم هزاران دعوای فرضی کرده بودم با همه این آدمها. رفتم خشمم رو یه جا نوشتم. که یادم بمونه. که دوباره لازم نباشه با این تریگرا یادآوری کنم. ظرفا تموم شدن. پاهام درد میکرد. ولی دلم میخواست بازم ظرف واسه شستن داشته باشم. دوباره اسکرول کردم و الان ساعت نزدیک ۲ صبحه. دلم نمیخواد بخوابم.
دلم میخواد خشمم رو نگه دارم. نوره برای من. دلم میخواد گول نخورم. دلم میخواد خودمو دلداری بدم. دلم نمیخواد عید بشه. دلم نمیخواد تعطیلات عیدو. دلم نمیخواد اون همه چسبندگیشون رو. دلم نمیخواد از بین رفتن فضای شخصیم و روانم رو توی عید. دلم نمیخواد این همه تلاش برای خودم پودر بشه. دلم نمیخواد از بین رفتن هویتم رو. هر سال عید یه شکنجه مدامه برام. اصلا دوستداشتنی نیست برام. اصلا و ابدا.
نباید یادم بره، نباید فراموش کنم. این راه جدیدشه، جذب حس ترحم. اما اون هنوز همون آدمه. این رفتارا هیچ کدوم واقعی نیست. ذان این آدم روعه برای من. این همون آدمه.
نباید یادم بره. نباید یادم بره، نباید یادم بره...
- ۰۳/۱۲/۲۰