...
چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۱:۱۴ ق.ظ
بوی غذا این موقع شب کل خونه و احتمالا کل ساختمون رو برداشته. چون یهو یادم افتاد برای فردا ناهار درست نکردم و متاسفانه شرایط طوریه که ناهار درست کردن این موقع شب برام راحتتره از ناهار خریدن.
باید بهش بگم. باید بگم چه تصمیمی گرفتم برای زندگیم. دونستن و ندونستن تصمیم من به هیچ کسی هیچ ربطی نداره. ولی تنها کسی که میتونم بهش بگم اونه. آیا راحتم درباره این موضوع باهاش صحبت کنم؟ نه! ولی حداقل از سردرگمی شاید بیرون بیاد.
صدای گریه بچه میاد از کوچه. میگه مامان تو رو خدا. پشت سر هم...
- ۰۳/۰۶/۲۸
این صدا ها و کاراکتر های بیرون پنجره هم دنیای عجیبین. مخصوصا نصفه شب ها. قشنگ آدم کشیده میشه به یه داستان فرعی.