...
خب موقعیت اینه، من دارم از استرس خفه میشم. دیروز بعد از اینکه اومدم خونه خودم تقریبا هیچ کاری نکردم جز خوردن، دراز کشیدن و اسکرول کردن. استرس انقدر سنگین بود که نمیتونستم زیر وزنش حتی بشینم. دیروز رو به خودم سخت نگرفتم. خوابیدم. صبح هم بیدار شدم. از لحظه بیدار شدن این استرس خوردن و نفس کشیدن رو هم برام سخت کرده. و من دیدم چی بهتر از اینکه بیام اینجا درباره اش بنویسم.
موضوع اینه که یه در باز شده. یه در کوچولو. من خوشحال و هیجان زده ام و صد البته پر از استرس. اصلا دلم نمیخواد درباره پشت در زیاد بدونم که نکنه بفهمم پشتش همون جهنمیه که الان توشم. توی ندونستن حداقل میشه پشت در دنبای پریان و بهشت رو تصور کرد. اعتماد به نفسم هم بی نهایت پایینه. بی نهایت هم عصبانیم و همینطور دوباره به نقطه ای رسیدم که فهمیدم هیچی، واقعا هیچی، بلد نیستم. و با این اوضاع باید خودمو خوب جلوه بدم. واقعا این استرسه کار دستم میده و گند میزنم توی هز چی دره.
- ۰۳/۰۴/۲۷