دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۷:۵۳ ب.ظ

بعد از پست امروز و جهنم بودن سراسر زندگی یاد تمام زمان‌های دیگه که انقدر زندگی سیاه و از هم پاشیده بود افتادم. باید سریع می‌رفتم سرکار. به جهنم بعدی. توی سرکار هم خبر از تغییراتی شد که اونجا رو جهنم‌تر می‌کنه و تو راه برگشت داشتم به این فکر میکردم چرا من همیشه سراغ کارای جهنمی میرم و توشون میمونم.

برگشتنی هم زنگ زدم با یه همسایه ۲۰ دقیقه حرف زدم. دعوا نبود ولی تمام ۲۰ دقیقه من و ایشون مدام داشتیم با داد حرف میزدیم. و برگشتم خونه و توی راهرو با یه همسایه دیگه مکالمه سنگینی داشتم. توی مکالمه حضوری یه کم سوشال انگزایتیم بالا میزنه ولی خالی شدم. و خشممو خالی کردم تا حدی.

هنوزم خون توی رگ‌هام جوشانه، صورتم سرخه، لب‌هام نبض داره و خشم هنوز توی من بیداره. با این دیوارای کاغذی اینجا هم صدای داد و بیداد همسایه میاد.

باید برم بیوفتم به تمیزکاری کل خونه چون هم خونه کثیفه، هم من اعصاب ندارم، هم ممکنه به زودی مهمون داشته باشم.


و بوی تغییر کار و خونه دوباره داره به مشامم میرسه...

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی