...
امروز خیلی رقیقم و وصلم به درونم. حقایق بیشتری سر ماجرای پست قبل داره بالا میاد برام.
یه حقیقت دیگه اینه که وقتی مشکلی پیش میاد، خرابیای مثلا، من نمیتونم هیچجوره با آدمها ارتباط بگیرم و ازشون کمک بخوام.
اول میترسم که چرا فلان وسیله خراب شد و استرس میگیرم! بعد میگم نکنه من بلد نیستم ازش استفاده کنم. نکنه من خرابش کردم. بعد به جای اینکه برای تعمیرش از کسی کمک بگیرم خودمو سرزنش میکنم و عذاب وجدان میگیرم. مهم نیست محتوای سرزنش چی باشه ولی باید خودمو له کنم. سرزنش از اینکه تو چرا مراقبت نکردی شروع میشه تا اینکه چرا رفتی چنین چیز بی کیفیتی خریدی تا زود خراب بشه ادامه داره. و به اینکه تو لیاقت نداری هم کشیده میشه.
بعد از سرزنش سعی میکنم خودمو با دستگاه خراب وفق بدم. یا راهی پیدا کنم که با این خرابی کارم راه بیوفته. و باز نه به کسی مشکل رو بگم نه از کسی کمک بخوام. بعد از وفق دادن هم مخفی کردنه.
ولی یه جاهایی هست دستگاهه کارایی اصلیش خراب میشه و با خراب شدنش زندگی لنگ میمونه. اینجا دیگه وفق دادن خیلی خیلی سخت میشه. مثل اون موقع که هیتر برقی خریدم و توی سومین استفاده دیگه روشن نشد. یا اون موقع که از شیر ظرفشویی دیگه آب نیومد. اون موقع که ترمز صدا میداد و نمیدونستم لنتش تموم شده، یا اون موقع که چراغ ترمز ماشین روشن شده بود و نمیدونستم دلیلش کم بودن روغن ترمزه. اون موقع که شوفاژا رو باز کردم ولی گرم نمیشدن و فکر کردم من خرابشون کردم و اون موقع که دکمه enter کیبوردم کار نمیکرد و فکر میکردم به خاطر لیوان آبیه که روش ریختم.
این موقعیتا دیگه حیاتی بودن. ولی من باز با کسی صحبت نمیکردم، در میون نمیذاشتم و کمک نمی گرفتم. و خب برای شما دوست عزیز واضح و مبرهنه دلیل این کارم...
- ۰۳/۰۲/۲۲
با خودت مهربونتر باش خب!