...
یه سری از کارهام رو (کارهای شغلی و مربوط به وظایف شغلی منظورمه) عقب می اندازم و در واقع میذارم برای دقیقه نود. بعد کاره جوریه که دقیقه نود هم انجام بدی به درد نمیخوره. چون باید با بقیه هم هماهنگ کنی و صحبت کنی و ... و دقیقا علتی که من این کارها رو می اندازم دقیقه نود اینه که مجبورم بابتشون با بقیه هماهنگ و صحبت کنم.
و هربار توی دقیقه نود با خودم میگم اصلا میدونی چیه؟ استعفا میدم.
این گره رو شما بودی چطور باز میکردی؟ خب راه درست بیرون اومدن از حلقه تکراره. بیرون اومدن هم یعنی استعفا! اصلا یعنی تغییر شغل. شغلی که مجبور نباشم توش با آدما هماهنگ و صحبت کنم. دقت کن. مجبور نباشم. صحبت و هماهنگ کردن اختیاری باشه نه اجباری. البته که توی هر شغلی بالاخره یه حدی از ارتباط با ادمها وجود داره و اگه بخوای صفر باشه باید بری غارنشینی کنی. اینکه هسته اصلی کارت هماهنگی و ارتباط باشه رو من برنمی تابم. آقا خب اشتباه کردم این شغل رو برگزیدم.
البته بازم که بیشتر فکر میکنم میبینم شغل دومی که داشتم کلا بناش بر ارتباط بود ولی چرا اون شغل اینقدر آزاردهنده نبود برام؟ به خاطر موضع قدرت متفاوتش بود؟ توی شغل دوم من قدرت بیشتری داشتم تا این شغل. شغل دوم قابل پیش بینی بود. اتفاقات غیر قابل پیش بینیش خیلی بزرگ نبودن. ولی امان از این شغل اول!
یه بنده خدایی هم چند هفته پیش بهم پیام داد که بیا راجع به چالش ها و تجربه هات از شغل دوم باهم حرف بزنیم و تبادل تجربه کنیم. هنوز جوابشو ندادم :) ولی واقعا میخوام جوابشو بدم و باهاش صحبت کنم. زشته بعد از این همه مدت؟
- ۰۳/۰۲/۱۸
من همیشه خیلی کنجکاو بودهم بدونم شغلی قبلی، شغل اول، شغل دوم، اینا چی هستن و سمتات چیه و اینا 😃
ولی الان حتی راضیام که بدونم تو چه حوزهای در کل کار میکنی :)) نمدونمم چرا!