...
امروز خیلی عجیب بود. رفته بودم جایی و برگشتنی تصمیم گرفتم با مترو برگردم. برای رفتن به سمت ایستگاه باید از خط عابر میگذشتم و وایستاده بودم اطرافم رو نگاه میکردم ببینم چراغ عابرین کجاست به ما بگه وایستین یا حرکت کنین! بعد یه خانومه گفت بیا با هم بریم. حین رد شدن بهش گفتم دنبال چراغ عابر بودم و از مدلی که آستین لباسم رو گرفته بود فهمیدم که از رد شدن از خیابون میترسیده. رسیدم اونور و من رفتم سمت مترو خداحافظی کردم و اون هم تشکر. بی هیچ حرف دیگه ای.
بعد داستان به اینجا ختم نشد. توی مترو باید دو بار خط عوض میکردم. یه تیکه به خاطر عوض شدن اسم ایستگاه ها داشتم گم میشدم. از یه دختره پرسیدم علامه چعفری یعنی کلاهدوز؟ گفت نه یعنی ارم سبز :)))) بی هیچ حرف اضافه ای.
بعد توی مترو یه پسره اومد کف واگن جلوم نشست و هنگ درامز زد. خیلی موزیک های مختلف و خوبی میزد. اصلا خز نبود. خیلی کوچولو هم بود. زیر بیست سال سن داشت. پول نقدم کم بود و نمیدونستم کرایه تاکسی از مترو تا خونه چنده. همونجا سرچ کردم و قیمت رو درآوردم و بخشی از پول نقدم رو براش انداختم.
بعد از پیاده شدن هم وقتی اومدم از پله برقی بالا برم دیدم خانمی که بغل دستمه خیلی حالش بده. انگار که داره جون میده. ساک دستیش رو بی هیچ حرفی ازش گرفتم اونم بی هیچ حرفی بهم دادش. پرسیدم حالت خوبه؟ گفت نه. گفت کمرش درد میکنه. پیر بود. بالا که رسیدیم بهش گفتم باید برم پول بگیرم از ATM. پرسیدم صبر میکنه برم و بیام و ساکش رو ببرم. گفت آره میشینه منتظرم. پول رو گرفتم و برگشتم پیشش و کمی حرف زدیم. رفته بود مشهد زیارت. 24 ساعت تو حرم بدون رفتن به هتل یا مسافرخونه. اومده نماز صبح بخونه که کمرش گرفته و ... رفتیم بالا توی خیابون. گفتم میتونیم تا خونه اش ساکش رو ببرم. چند بار گفتم و گفت نه مامان تو برو. ساکمو بذار پایین پله ها و برو. گذاشتم و رفتم. آرزوی سلامتی کردیم برای هم.
این همه کار خیر و صحبت با غریبه تو خیابون و به این راحتی اونم توی یه روز برای خودمم عجیب بود!
- ۰۲/۰۸/۱۰
چقدر قشنگ
دلم برای تک تک این لحظات تنگ شد