...
پنجشنبه, ۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۴۳ ق.ظ
استرس ریز پست قبل بزرگ شد.
روزها بیدار میشم، کمی به آشپزی میگذرونم، بی هیچ تفریحی خودم رو درگیر کارهایی که برای خودم تعریف کردم میکنم. دورم پر از کاغذ و قلم و دفتره. کمرم جداً داره از بین میره. اون بین استرسی که میشم میرم سراغ گوشی. اوضاع جالبی نیست. باید بیشتر از نیروی آفتاب برای کار استفاده کنم. روزها من هم روشنم. شبها منو یاد خاطرات بد میاندازه، یاد استرس، یاد پنهانکاری، یاد آرامش دست نیافتنی. فردا صبح اینجا حاضری میزنم و کم کم بر میگردم به کار در روز.
دیسیپلین خشک و در رفتن از زیرش تعطیل. قرار بود زندگی کنم! باز گم شدم.
- ۰۲/۰۷/۰۶