دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

شنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۲۲ ب.ظ

یک. انگار یادم رفته بود که هر بار سر موضوع رفتن من، اون قهر می‌کنه و من هر بار باید برم نازش رو بکشم. خسته شدم انقدر ناز آدما رو کشیدم. چرا کسی نیست ناز من رو بکشه و من براش ناز کنم؟

دو. بهم می‌گفت پل‌های پشت سرت رو خراب نکن. نمی‌دونست حرفش چقدر کلیشه‌ایه. من پلی خراب نکردم. من دیگه توان راه رفتن ندارم. من انقدر تلاش کردم پل‌ها رو نگه دارم و مرمت و تعمیر کنم که سقوط کردم.

سه. پیشش میرم و آوارم. با خودم فکر می‌کنم چقدر عوض شدم. اون نظم و دیسیپلین، اون پایبندی به روش‌های اصولی جاش رو داد به این آشفتگی. به این بی در و پیکری. نمی‌شناسم خودم رو!

چهار. تو هر جمعی که میرم آدم‌هاش دارن سوشالایز می‌کنن و خوشحالن. می‌خندن. موسیقی عامه گوش میدن. تفریحات عامه دارن و با هم شوخی‌های عامه می‌کنن. من اما جدام. از همه جمع‌ها. از ظاهرم بگیر تا عقاید و سلایقم متفاوته و حوصله این کارهای فیک رو ندارم. حوصله این عوام رو ندارم. وقتی باهاشونم انرژیم زود تموم میشه و چه بد که بودن در این جمع‌ها چه بسیار فواید مالی که نداره!

پنج. دلم یه استراحت چندماهه می‌خواد.

شش. انجیر خریدم و تو می‌دونی این یعنی چی...

هفت. گربه سیاه پشت پنجره کمتر میو میو می‌کنه ولی این چیزی از میزان فضایی که در قلبم اشغال کرده کم نکرده

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی