...
سه شنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۵۲ ق.ظ
دیروز بینهایت خسته بودم. اومدم خونه. شام خوردم. رفتم روی تخت دراز کشیدم و صبح بیدار شدم. اینقدر خسته بودم که فرصت الارم ست کردن و شارژ کردن گوشی رو هم نداشتم. طبعا دیرتر بیدار شدم و حالا که نشستم این یه کار کوچولو از کار دومم رو انجام بدم و بعد برم این دو نفر دیوانهام کردن. به خاطر اینکه توی خونهام پیش خودشون فکر میکنن پس بیکارم و وقتم آزاده و هر پنج دقیقه یه بار میان یه چیزی میگن و رشته افکارم رو پاره میکنن.
واقعا سکوت و خلوت نعمته.
- ۰۱/۱۰/۱۳