...
جمعه, ۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۴۴ ب.ظ
پرم از همهی انواع احساسات.
پر از خشمم نسبت به این آدم که تو روز روشن خشونت انجام میده و خودش رو محق میدونه.
پر از غم. از اینکه خودم رو هنوز در معرض خشونت این آدم میذارم و هنوووووز اصرار دارم به اون دو نفر بگم چشماشونو باز کنن. اصراری که بی فایده است.
پر از بغضم
خوشحالم واسه خودم که میشناسم این رفتار رو و دیگه به خودم اجازه نمیدم آسیب ببینم. میدونم سالهاست که این رفتار فقط ظاهرشه. سالهاست که میدونم از من متنفره. نه حتی از من. بلکه از اون دو نفر و حتی از کل جهان. از تمام مردم جهان متنفره و بدون اینکه حتی بدونه تنفرش رو روانه کرده رو من
ناراحتم که به خاطر اون دو نفر صبر کردم. ناراحتم که اجازه دادم من رو نفهمن و من به خاطر به هم نخورن آرامش اونا صبر کردم. ناراحتم که خودم رو در اولویت زندگیم قرار ندادم.
الان 4 آذره. 115 روز مونده تا آخر سال. و من هنوز به عهدی که با خودم بستم پایبندم.
- ۰۱/۰۹/۰۴