...
اینو دیشب نوشته بودم. صرفا ثبتشون میکنم توی وبلاگم برای اینکه این روزها رو فراموش نکنم.
امروز خیلی کار داشتم. باید به بانک میرفتم. با حداقل سه نفر تماسهای تلفنی کاری برقرار میکردم و باید سرکار میرفتم. صبح بیدار شدم و در حال درست کردن صبحانه بودم که به توییتر رفتم. صبحانه درست شد و خورده شد و توییتر بالا پایین شد و اشکها ریخته شد و یک آن به خودم اومدم دیدم ظهر شده. چشمم به ساعت چهار بود و میدونستم فرصت کمه. پس در لحظه از سرکار رفتن منصرف شدم. دوباره سراغ سوشال مدیا رفتم و دیدم ساعت ۲ شده و استرس قطعی اینترنت من رو فراگرفت چون باید کلی کار و سرچ توی اینترنت انجام میدادم. یهو یه ایده به ذهنم رسید و اون هم دانلود کتاب بود و ذخیره صفحات وب. توی تایم باقی مونده رفتم سراغش. مدام با استرس به هرجا و سرگردون سرک میکشیدم و دانلود و سیو میکردم. نزدیکای ساعت چهار برادرم رسید و ناهار خوردیم و اینترنت قطع شد. من از پنج تا ۷ و ۸ توی بلاگ اومدم و مشغول خوندن بقیه و خوندن آرشیو خودم شدم. هشت امتحان کردم و دیدم اینترنتم وصله و باز سوشالمدیا. سرگردان، نگران و با کلی احساسات مختلف اخبار رو دنبال کردم. ۱۰ شب شام خوردم و باز سوشالمدیا. و ۱۲ شب عاصی شده از گردندرد روی تخت دراز کشیدم و باز سوشالمدیا. الان که ساعت یک شبه بیدار شدم و یادم افتاد که بانک نرفتم. که باید میرفتم سرکار و کار میکردم و نرفتم. که باید تماس میگرفتم و نگرفتم. و به سراغ اون موارد سرچ و تحقیقم هم نرفتم. این حجم از سرگردانی و آشفتگی رو مدتها بود تجربه نکرده بودم. میان این همه هیاهو در زندگی شخصی خودم این ماجرای اجتماعی هم موضوعاتی رو برام روشن کرده که درد و غم سنگینی همراه خودشون دارن. و آشفتگیهای دیگهای از جنس دیگه...
خدا فردا و هفته بعد رو به خیر بگذرونه با این حواس و هوشیاری نابود شده من!
و الان یادم افتاد که ببین چقد گیج بودم که یه کانالو باز کردم فکر کردم دوستمه و رفتم نظرمو بهش گفتم گفت کانالشو بسته!!!!
واقعا حالم خوب نبود امروز!
- ۰۱/۰۷/۰۸