...
یک. امروز صبح طرفای پنج و شش صبح بود که با دل درد از خواب بیدار شدم و فهمیدم پریود شدم.
دو. فردا یه مصاحبه ست کردم برای یه کار پارت تایم که هیچ ایدهای بابتش ندارم.
سه. فردا جلسه تراپیم هم هست که واقعا توانی براش ندارم.
چهار. دیروز اشتراک یک ماهه اون وبسایت رو خریدم و میدونی... باز یه سر نخ دستم اومد و فکر کنم این یکی نزدیکتره.
پنج. توی کارمون یه شخص جدید اومده که قراره با من خیلی کار کنه و خب توی این وضعیت بعد از مرگ سهراب دیگه نوشدارو به چه درد من میخوره. طرف باتجربه و باسواد و کاربلده. ولی خب من یه کم، هنوز یه کم، سختمه حالا که قسمتهای روشن کارمون رو بهش نشون دادم برم سراغ قسمتهای تیره. مچ شدن با آدم جدید انرژیبره و من دیگه الان انرژیای ندارم.
شش. میزان راحتی یه نفر باهام هم برام قابل هضم نیست.
هفت. تو این اوضاع هم توی یه گروه کتابخونی عضو شدم.
هشت. باید برنامههای جدیتری برای خونه زندگی خودم بچینم ولی باز خوردم به یه مانع! راحت نیستم با مطرح کردن این درخواست ساده دوباره فضای به ظاهر آرومی که وجود داره رو به هم بزنم. و این واقعا هر زمانی که توی خونه هستم یه حالت فرسایشی برام داره.
نه. توی کارم هم به سردرگمی رسیدم. دوست داشتم پنجشنبه برم و کمی از منتورم راهنمایی بگیرم ولی تنبلی کردم.
ده. تایمهای تنهاییم با خودم به شدت کم شدن. و میدونی واقعا اینجور مواقع بهم ثابت میشه من احتیاج دارم برای سالها تنهای تنها باشم و فقط با خودم و برای خودم وقت بذارم تا کمی زندگیم به تعادل برسه.
یازده. اوضاع لپتاپم هم جالب نیست باید خودم یه مقدار تعمیرات روش انجام بدم و واقعا حوصله این کارا رو دیگه ندارم.
دوازده. خونه ما هم که صد سال یه بار رنگ مهمون به خودش میبینه در چنین روزی یه مهمون دیگه به خودش دید!
- ۰۱/۰۵/۲۱