دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۲۲ ق.ظ

باید بنویسم. باید کمی این کلاف رو باز کنم...

واقعا اوضاع خوب نیست. خوب نبودنش مثل دریای آرامه. می‌دونی که قراره طوفان بشه ولی نمی‌دونی کِی... همین پیش‌بینی‌ناپذیر بودن شرایط نمی‌ذاره از آرامش دریا لذت ببری.



می‌دونم که اینجا خیلی از تراپی سمی که داشتم نوشتم. توی درمان جدیدم هم خیلی درباره‌اش حرف زدیم. حس می‌کنم حالم داره خوب میشه از اون همه سم. حالا می‌تونم کمی راحت‌تر درباره‌اش و همینطور درباره تاثیراتی که روم گذاشته حرف بزنم. می‌دونی این خیلیه که بتونی از تجربه بدی که داشتی حرف بزنی. خیلیه. می‌دونم که توی وبلاگ هیچ وقت کامل باز نکردم ولی همین نوشتن‌های توی وبلاگ هم بخشی از مسیر بود. اینکه وقتی توی اون رابطه درمانی (که حالا سخت میشه این اسم رو روش گذاشت) بودم گاهی می‌اومدم خشمم درباره اونجا رو اینجا خالی می‌کردم. حتی گاهی احساسات عجیب غریب و متناقضم رو هم اینجا می نوشتم (البته بدون اشاره). این نقطه شروع بود. نقطه شروع حرف زدن از یه رابطه سمی که توشی. البته الان که برمی‌گردم و نگاه می‌کنم، توی پروسه بیرون اومدن از یه رابطه سمی دو وجه اساسی وجود داره که کمک می‌کنه تا بیای بیرون و حل و فصلش کنی. اول آگاهی. و دومی خورد خورد حرف زدن. و واسه من یه وجه سومی هم هست اینکه بری توی رابطه‌ای که سمی نیست و بتونی جهان رو شفاف ببینی.

برگردیم توی مسیرم. من اینجا بدون اشاره مستقیم از خشمم، از احساساتم خیلی کوتاه و مختصر می‌نوشتم و کنارش هم داشتم با خوندن و سرچ و اینها بیشتر می‌فهمیدم که چه خبره. شک می‌کردم ولی باز برمی‌گشتم. سم بود دیگه! یه جا توی این رفت و برگشت‌ها، توی شک و تردیدا تمومش کردم. حقیقتش رو بخوام بگم بیرون اومدنم از اون رابطه سمی هم با قدرت تمام خودم نبود. واقعا شرایط بیرونی‌ای کمک کردن که اگه نبودن شاید من هنوز توی اون لجن داشتم دست و پا می‌زدم. این بار نوشتن توی وبلاگ کمکم کرد تا بپذیرم که سم بود. که خوشحال باشم واسه کاری که کردم. بازم داشتم یاد می‌گرفتم و به قولی آگاه می‌شدم. نوشتن توی وبلاگ اولین شیره‌های سم رو از من بیرون کشید. اینجا به خودم قول دادم برنگردم. قول دادم ادامه بدم و این‌دفعه دنبال کسی برم که دوباره اون شرایط سمی رو برام تکرار نکنه. رفتم دنبالش. مسیر جدید رو شروع کردم ولی هنوز اون همه سم برام حل و فصل نشده بود. توی اون بازه زمانی نوشتن توی وبلاگ فکر نمی‌کنم خیلی تو این زمینه بهم کمک کرده باشه. می‌دونی خیلی یادم نمیاد چی می‌نوشتم. فقط می‌دونم حداقل توی وبلاگم راحتتر و آزادتر می‌نوشتم.

حالا توی درمان الانم درباره‌اش زیاد حرف زدیم. باز هم حرف هست واسه زدن. راحت نبود. اینکه بشینی دونه دونه بگی. برگردی و هرجا ردی از اون رابطه رو پیدا کنی خوب نبود. کلا حرف زدن واسه من راحت نبود. هنوزم داریم روش کار می‌کنیم.

اومدم دو خط بنویسم نمی‌دونم چند پاراگراف شده! خواستم اینجا به خودم یه یادآوری کنم که حرف زدن و نوشتن کمک می‌کنه.

این روزا دنبال کارم. رزومه می‌فرستم. وقت مصاحبه می‌گیرم و مصاحبه‌هام رو یکی پس از دیگری خراب می‌کنم. و این همیشه گوشه ذهنم هست که باید درباره اون محل کارِ به معنای حقیقی کلمه «سم» هم بنویسم.


پ ن : چند بار خوندم و می‌دونم یه جاهایی ساختار جمله‌ها درست نیست ولی خیلی نتونستم درستشون کنم. کلا فکر می‌کنم وقتی یه چیزی نوشتن و حرف زدن درباره‌اش برام راحت نیست. کلمات و جملاتم ساده و بعضا با ساختار غلط میشن!

نظرات (۱)

یعنی روانشناست سرکوفتت میکرد و اذیت میشدی؟ یا ابیوز؟ من نقهمیدم ولی خدا رو شکر که راحتی الان

پاسخ:
به نظر من فرقی نمیکنه مهم اینه که توی یه رابطه یا درمان سمی بودی
مرسی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی