دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۴ ق.ظ

تمام سوشال مدیاها رو از توی گوشیم حذف می‌کنم. توانش رو ندارم. به خودم قول میدم اگه قراره برم با لپ‌تاپ چکشون کنم از خبرهای افغانستان فرار کنم. تو خونه از شبکه‌های خبری فرار می‌کنم. توی اتاق هدفون می‌ذارم و موزیک با صدای بلند می‌ذارم. ولی هرکاری هم کنی خبر بالاخره به گوشت میرسه. نمی‌دونم چند روز پیش بود که یه ویدیو از دختری افغان دیدم که اشک می‌ریخت و می‌گفت ما از تاریخ حذف می‌شیم. امروز شنیدم ویدیویی پخش شده از هواپیمایی که موقع پریدن مردم ازش سقوط کردن. از اون موقع هر تصویر هواپیمایی می‌بینم چشمامو می‌بندم تا اون ویدیو رو نبینم. امروز سر ناهار پدرم طوری از ماجرای افغانستان می‌گفت انگار فیلم جنگی رو که تازه دیده تعریف می‌کنه. مادرم حرفی زد که خجالت کشیدم از شنیدنش. همین چند دقیقه پیش ویدیویی دیدم از زنی افغان که سرگردان توی شهر می‌دوید و با اضطراب به دختران و زنان می‌گفت برن خونه چون طالب اومده، بغض کرده بود از رفتار عادی مردم. می‌گفت من ترسیدم و دارم فرار می‌کنم و مردم منو مسخره می‌کنن.
من فقط چند کیلومتر اون طرف‌تر نشستم و توان حتی شنیدن اخبار رو ندارم و به این فکر می‌کنم مردمی که توی اون شهرها زندگی می‌کنن و خبر سقوط یک به یک شهرها رو می‌شنون چه حالی دارن. هیچوقت قابل درک نیست حالشون.
حالم به هم میخوره از این همه سردی و بی احساسی اطرافم. از این همه منفعت‌طلبی. از دنیایی که هیچوقت آرامش و صلح رو برای همه مردم نمی‌خواد.
 کاش میشد رفت بیرون و فریاد زد.

نظرات (۱)

آدم‌های عادی جایی در معاملات سیاسی ندارن دوست من.

پاسخ:
حقیقت تلخیه!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی