...
روالش اینه. دارم زندگیمو میکنم و یه سوشال مدیا رو رندوم باز میکنم. اینستاگرام، فیسبوک، توییتر، اصلا لینکدین، هرچی... . بعد یه موضوع از یه آدم که میشناختم میبینم. یه دستاورد، یه موقعیت، یه چیزی که خودم هم میخواستم، یا حتی چیزی که نمیخوام برای خودم، بازم هرچی... . اگه رد شم و برم و برام مهم نباشه که حله. ولی ماجرا از اونجایی شروع میشه که رد نمیشم. میمونم، متوقف میشم، ممکنه شوکه بشم، ممکنه خشکم بزنه، ممکنه حسودی کنم، ممکنه تعجب کنم، بازم هرچی، هر حس یا هیجان یا اکتی. بالاخره محتوا چیزی توی خودش داشته که نذاشته رد شم. بعد بدنم زودی فرمان میده که «رد کن و برو زندگیتو بکن» و منم همین کارو میکنم.
ولی ذهنم هنوز توی اون ماجراست. میشینم گذشته مشترکم با اون آدمو مرور میکنم. میشینم شرایطم رو باهاش مقایسه میکنم. به خودم میگم خب شرایط تو یکسان نبود. یه جاهایی توی مقایسه میگم من که بهتر بودم. بازم میگم اتفاقات زندگی دست تو نبود. شخم میزنم. به معنای واقعی کلمه. چیزایی یادم میاد و متعجب میشم از اینکه واقعا این موضوع بخشی از حافظه منو اشغال کرده بود تا بخواد امروز نمایان بشه! شخم، شخم، شخم. بعد گذشته که تموم میشه یا بیفایده به نظر میرسه یا حتی بالغ درونم هی سعی میکنه دلیل منطقی بیاره برای شخم نزدن، از گذشته دست میکشم. حال که مشخصه. میرم سراغ آینده.
میرم خیالپردازی میکنم. از روزی که مثلا فلان اتفاقها برای من و اون افتاده باشه و ما تصادفا توی فلان موقعیت هم رو ببینیم. توی خیالپردازیها اما سعی میکنم شرایط خودمو جوری بچینم که طرف حیرتزده شه. شرایط اون هم توی خیالاتم به اندازه خودش خوبه یا براش شرایطو طوری میچینم که جامعه میخواد! اما چیزی که توی همه این داستانهای متفاوت، خیالپردازیهای متفاوت و آدمهای متفاوت مشترکه اینه که توی اون موقعیت خیالی دلم میخواد به اون آدم به صورت غیر مستقیم ثابت کنم که منم تونستم. نه تنها تونستم، بلکه کلی هنجار اجتماعی رو هم شکوندم. تنهایی هم همه این کارها رو کردم. و سوالی که از خودم میپرسم اینه که چرا ته خیالپردازیهام اینه؟
- ۰۰/۰۴/۱۳
یه چیزی که یه مدت بود موقع خوندن پست هات میخواستم بگم اینه که به صورت ساده ای از اینکه شرایط و احساسات و افکارت رو توضیح میدی خوشم میاد. و به نظرم اومد گفتنش ممکنه خوب نباشه، چون خیلی وقت ها هم موضوعات خوشحال کننده ای برات نبودن. و صرفا خواستم بگم از خود "عمل" و "نحوه" بیرون ریزی درونیات و اتفاقاتت خوشم میاد.