از آخرین باری که درباره یه فیلم اینجا نوشتم یک ماه و هجده روز میگذره. فکر میکردم بیشتر باشه. فیلم دیدم ولی هیجانزده نشدم. حتی رفتم سراغ فیلمهای داغونی که مدتها داشتمشون و ندیده بودمشون. نوشتن از فیلم و سریال یه جور تفریحه اینجا. لزوما هیچکدوم رو توصیه نمیکنم و خودم هم از همه خوشم نیومده. معمولا اسپویل نمیکنم ولی مسئولیتی هم به عهده نمیگیرم. خیلی طولانی شد و اینکه هشدار میدم که بیشتر به غرغر شباهت داره تا نظرم درباره فیلمها.
Underground: این فیلم درباره جنگه و درباره یوگوسلاوی. کشوری که تا قبل از این فیلم چیزی ازش نمیدونستم. میشه گفت طنز تلخه و راستش رو بخوای حتی اولش توی ذوقت میزنه که این دیگه چه مزخرفیه. طول فیلم انقدر زیاد هست که به این ویژگی فیلم عادت کنی و حالا بفهمی داستان چیه و داره چه اتفاقی میوفته. نه توصیهاش میکنم نه از دیدنش لذت بردم. سرچها و خوندن نقدهای بعدش جذابتر بود. وقتی فیلم تموم شد، رفتم درباره یوگوسلاوی و موضوعات مرتبط سرچ کردم و مغزم سوت کشید از اینکه متوجه شدم یه زمانی یوگوسلاوی یه کشور بود و حالا دیگه وجود نداره و یه چند کشور دیگه تقسیم شده و حذف شده. بعدش به ایران فکر کردم!
City of God: این فیلم هم مثل فیلم قبل از خاکخوردههام بود. کیفیت پایین فیلم رغبتی برای دیدنش ایجاد نمیکرد. ولی بعد از دیدنش از فیلم خوشم اومد. با دیدنش هیجانزده نشدم ولی توصیهاش میکنم. فیلم درباره حاشیهنشینی و بزهکاری کودکان و نوجوانان توی برزیله. اینکه واقعیه و دور از تصور نیست، وحشتناکش میکنه.
The Lighthouse: حالا که دارم مینویسم تازه میفهمم چرا اینقدر فیلمهای این مدت عذاب بودن! این فیلم سیاهی مطلقه! اولا سیاهسفیده دوما فقط دو بازیگر داره و من به خاطر بازیگر جوون مشتاق بودم ببینمش و واقعا اواسط فیلم فهمیده بودم این فیلم اونچه که فکر میکردم نبود! فکر میکردم قراره با یه اثر هنری روبرو بشم ولی خیلی فاصله داشت با هنر. بهتره بیشتر از این نگم. میشه معرفی فیلم رو توی اینترنت دید.
The Godfather: من Godfather رو هیچوقت ندیده بودم. میدونستم قراره با فیلمی درباره مافیای ایتالیا روبرو بشم و همین نکته باعث میشد سمتش نرم. وقتی اولین فیلم از سهگانه رو دیدم بیاغراق تمام لحظات فیلم این سوال توی ذهنم بود که این فیلم چرا اینقدر محبوبه؟ فیلم تموم شد و با سرچ کردن سوالم توی اینترنت فهمیدم چون اون زمان در نوع خودش پیشگام بوده! همین! شماره دو و سه رو هم دیدم ولی این بار شنیده بودم که همه میگفتن فقط یکش خوبه و دو و سه رو نبینی بهتره. والا دو و سه بهتر بودن. حداقل توقعم بالا نبود و فیلم برام سرگرمکننده شده بود. به خدا از یک توقع لایههای عمیق و پنهان و هنر و اینا داشتم که ناامید شدم!
اینقدر که دارم بد و بیراه میگم درباره فیلمها، خودم دلم سوخت برای خواننده احتمالی :دی
سیمای زنی در دور دست: این فیلم رو به دو دلیل رفتم سراغش. اولا لیلا حاتمی بازیگرشه. دوما اولین فیلم ساخته علی مصفا هست. باز قرار نیست تعریفی بشنوی چون اگه به نظرم خیلی خوب بود زودتر از اینها دربارهاش مینوشتم. اینجا دیگه مغزم نمیکشید با این همه لایه و نماد و این چیزا فیلم رو هضم کنه. نه اینکه هیچی نفهمیده باشم ولی واقعا خسته شده بودم و لذتی نمیبردم! حتی نگه داشتم بعدا دوباره ببینم ولی منصرف شدم.
نگفتم داستان چیه! داستان درباره مردیه که یه نفر رندوم باهاش تماس میگیره و میگه که قصد خودکشی داره و ...
My Love: این انیمیشن یه فیلم کوتاهه. با تکنیک خاصی ساخته شده انگار که نقاشیهای رنگ روغن متحرک شده باشن. دیدن این فیلم حس دیدن هزاران نقاشی رو میده و برای من لذتبخش بود. ممکنه همه نپسندن. داستان درباره پسر روس نوجوانیه که به دنبال پیدا کردن مفهوم عشق اولین عشق زندگیش رو تجربه میکنه. روحم با دیدن این فیلم لطیف شد.
Little Miss Sunshine: این فیلم واقعا سرگرمکننده و دوستداشتنی بود. خونوادگی و مناسب عصر تابستونی. درباره خونوادهای که برای رسوندن عضو کوچیک خونواده به مسابقات بانوی زیبایی، راهی سفر میشن. باهاش میشه سرگرم شد و خندید.
بقیه فیلمها هم یا زیادی بد بودن یا نظری دربارهشون نداشتم :دی
👌👌