...
من تاریخ آن شبی را که از عمق وجودم گریستم دقیق به خاطر سپردهام
نه برای آن شب بلکه
برای آن صبح...
برای آدم دیگری که روز بعد
به آن تبدیل شده بودم...
منبعش رو پیدا نکردم!
باری روی دوشم احساس میکنم درباره اینکه باید این روزها رو ثبت کنم. نه برای بقیه. برای خودم. که برگردم و بخونم. اگه چیزی از این روزها رو پشت گوش بندازم یا فراموش کنم ظلم کردم به خودم. مثال خوبش فکر میکنم اردیبهشت ۹۶ هست.
امروز توی سردرگمی و به هم ریختگیم، وسط حجم شدیدی از احساسات... یکی داشت این همه گره و رشته رو باز میکرد برام. مواد خام رو میپخت بهم میداد. حالا نه به اون غلظت!! چیزایی که شنیدم دقیقا چیزایی بودن که اگه توی این بحران همچین ابزاری رو نداشتم، ممکن بود ماهها یا سالها طول بکشه بهشون برسم.
بیخودی درگیر حاشیه قصه شدم. میدونم ممکنه گیج کننده باشه ولی داستان اینه که یه بمب کار گذاشته شده. گفتن فلان زمان هم منفجر میشه. راه خنثی کردنش رو هم گفتن و حتی این گمانهزنی (از بس اخبار تو گوشم خونده شده:/) هم میره که ممکنه منفجر نشه یا حتی ممکنه یه ترقه مسخره چهارشنبهسوری بیشتر نباشه ولی نمیشه نظر قطعی داد، اومدیم و بمب واقعی بود و میزان آسیب واردهاش هم زیاد. حرفو زیاد نکنیم. من تصمیم گرفتم بهجای موندن و آسیب دیدن و بعد هم تلاش برای جمع کردن آوار و درمان یا حتی تلاش برای خنثی کردن و انتظار برای کار گذاشته شدن بمبهای بعدی و تلاش بیپایان برای خنثی کردن، برم! برم و خودم رو از آسیب نجات بدم. چرا باید بمب خنثی کنم؟ خب میرم. بمب هم منفجر بشه من نیستم تا آسیب ببینم. حالا تصمیم یک بعده. عمل بعد اصلی، سخت، زمانبر و هزینهبردار ماجراست. هزینه هم لزوما مادی نیست. هزینه به معنای حقیقی خودش.
حالا میدونی چی شنیدم؟ گفت اون موندنه یه کار پسیوه و رفتنه اکتیو. در حالیکه هر دو تصمیم جداگانهای هستن و مزایا و معایب خودشونو دارن. اصلا اینو که شنیدم جون گرفتم.(شاید تو مثال بمب فکر کنید برعکسه. ولی واقعا نمیتونم فعلا از ماجرای اصلی حداقل تا چندماه چیزی بنویسم. بمب هم نزدیکترین مثال بود)
چیز دیگهای که شنیدم این بود که رفتنه به هر حال کار اشتباهی نیست. ولی با ضربالاجل بمب، عملا کار دردناکیه چون تو مراحل نرمالی رو طی نمیکنی. اینم به نظرم خیلی پخته بود. و دقیقا همینجا بود که میفهمیدم چرا من با اینکه کاری رو میکنم که دلخواهمه ولی اینقدر ناراحتم... چون مراحل نرمالی براش طی نشده.
پ ن: اینو دو روز پیش نوشته بودم و تا الان طولش دادم برای پست کردن.
- ۰۰/۰۳/۱۳