...
به نظر من یکی از ویژگیهای طبیعی و ذاتی انسان مستقل شدنه، یعنی این ویژگی در طبیعت انسانه. بچه از وقتی میفهمه که یه انسان مستقله و دیگه لازم نیست برای برطرف شدن نیازهاش به مادرش بچسبه، شروع میکنه به مستقل شدن.
توی این زندگی مستقل قراره یه سری تصمیمها بگیره و انتخابهایی برای خودش بکنه. مثل اینکه چه بازیای بکنه، چی بپوشه، چی بخوره، چجوری حرف بزنه، به چی فکر کنه، با کی دوست بشه، کجاها بره، برای آیندهاش چه تصمیمی بگیره، حتی بزرگتر که شد چه تفریحاتی داشته باشه، چقدر درس بخونه، چه رشتهای بخونه، چه کاری بکنه و ...
حالا تصور کن این بچه هر تصمیمی که میخواسته بگیره یا هر انتخابی که میخواسته بکنه، باهاش ممانعت شده باشه، مسخره شده باشه، تحقیر شده باشه، تصمیم و انتخابش بیارزش تلقی شده باشه، ترسونده باشنش از تبعات فضایی و غیر واقعی تصمیم و انتخابش و ...
چی میشه؟ خب وقتی این رفتارها زیاد باشن به خودش شک میکنه. طبیعیه به انتخابها و تصمیماتش شک کنه. ممکنه حتی فراتر بره و به این نتیجه برسه که اصلا تمام تصمیمات و انتخابهاش اشتباهن. و جلوتر بره و به این نتیجه برسه که توانایی تشخیص و تصمیم و انتخاب نداره و باز هم جلوتر بره و فکر کنه واقعا احمقی چیزیه و بقیه از اون بهتر میدونن.
این آدم حالا برای هر تصمیمی و هر انتخابی، دیگه خودش رو توی موقعیت تصمیم و انتخاب نمیبینه. اولین عکسالعملش اینه که من احمقم بذار بقیه برام تصمیم بگیرن. یا من احمقم اگه تصمیم بگیرم فلان میشه.
از این خود احمقپنداری متنفرم. متنفرم از آدمایی که باعث میشن یه نفر به این مرحله برسه.
- ۰۰/۰۲/۳۱
منم زمانی اسیر این مسأله تا اینکه تصمیم گرفتم سرتقبازی در بیارم تا بقیه بفهمن اونی که احمقانه است، طرز فکر خودشونه و نه تصمیمات من!