دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۵۸ ق.ظ

تازه کم‌کم چشمام داره باز میشه به دنیا! 

من همین چند ماه پیش برای شرکتی رزومه فرستاده بودم که وقتی آگهی استخدامش و عکس‌های شرکت رو دیده بودم، دلم می‌خواست جذب مجموعه بشم و برام خیلی رویایی بود اونجا. حالا بعد از چند ماه فهمیدم شرکت تو چه حوزه‌ای کار می‌کنه و چه جور محیطی داره و اصلا انتخابم نیست. 

می‌دونی... خوشحالم روزمه‌ام قبول نشد. خوشحالم چند ماه پیش تو دام زود کار پیدا کردن نیوفتادم. احساس می‌کنم روز به روز چشمام داره به اطرافم باز و بازتر میشه و آگاه‌تر میشم. حالا انگار کم کم دارم می‌فهمم من چی می‌خوام از زندگی. کم کم دارم خودمو هم می‌بینم و پیدا می‌کنم.

همین اتفاقات این چند روز و تا مرز خل شدن رفتنم خیلی بهم کمک کرد یه چیزهایی رو درباره خودم بفهمم. بفهمم چی می‌خوام و چی نمی‌خوام. یا حتی چی رو چطور می‌خوام. البته خیلی کم هستن این موارد. حالا این شرایط کجا و چند ماه پیش کجا. 

نظرات (۱)

  • © زهـــــرا خســـروی
  • تجربه ی این حسو دارم و خوب بازم میتونم بگم هنوزم هیجی نمیدونی ! هر لحظه این زنده گی یه سوپرایزه !

    پاسخ:
    اوهوم. موافقم باهات
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی