...
کرم مرطوبکننده دستم تموم شد و رفتم یه کرم مرطوبکننده خریدم. از همون مارکی که دوستش دارم به خاطر بوی خوب کرمهاش. امروز نوع آلوئهورایی رو داشتن و این نوع رو خریدم و الان کرم رو به دستهام زدم و نشستم و غرق شدم توی مرداد و شهریور امسالی که گذشت. اون موقع هم دقیقا همین کرم رو استفاده میکردم و تمام لحظات زندگیم این بو رو میدادن. و چه خوب بویی. این بو حالا برام یادآور زندگیه. رهایی. بوی بیرون اومدن از دایره امن. بوی شروع رواندرمانی جدید اونم محل کلینیک قبلی. بوی امید تازه جوونه زده شده. بوی توقف خود خواستهی رنج و عذاب. بوی باز کردن یه فضای جدید و امن توی هیاهوی این ویروس! و چه بوی خوبی. چه بوی خوبی...
نشستم و دارم به این فکر میکنم کاش بوش رو برای خودم خاص نگه دارم. کاش وقت و بی وقت از کرمم استفاده نکنم. کاش نگهش دارم واسه وقت غصه خوردن تا بزنم به دستهام و با نشاط بشم. ولی بعد دیدم اینطوری ممکنه بوی غم قاطی این همه بوی خوب بشه.
به هر حال من و کرم مرطوبکننده محبوبم با بوی بسیار خوبش یه طرف، باقی دنیا یه طرف.
پن: من نمیدونم باقی آدمها چطورن ولی من اینقدر از بیرون اومدن از کارم و استعفام راضیم که گاهی اوقات شک میکنم که نکنه باید ناراحت و غمزده باشم!
- ۹۹/۱۱/۰۵
یادم میاد قبلا یه داستان خونده بودم از کسی که مادرش همیشه بوی نارنگی میداده و با اینکه در همون بچگی مادرش رو از دست داده، اما بوی نارنگی او همیشه باهاش مونده ...
الان که پست شما رو خوندم و برای اولین بار به این کارکرد کرم مرطوب کننده فکر کردم، حس خوبی که بعد خوندن اون داستان داشتم باز سراغم اومد :)