...
جایی که کار میکردم از نظر دسترسی به فستفود و کافه و رستوران و کیترینگ و اینها وضعیت خیلی خوبی داشت. اسنپفود رو که باز میکردی انتخابهات بین رستورانها و انواع کیفیتها و قیمتها و غذاها زیاد بود. گاهی اوقات که از خونه ناهار نمیبردم، غذا سفارش میدادم و همیشه اون روزی که قرار بود غذا سفارش بدم برام یه روز هیجانانگیز بود.
راستش رو بخوای الان دلم برای اون موقعها تنگ شده. برای امتحان کردن غذاهای مختلف و بعضا جدید. برای هیجان داشتن واسه غذا. رفتم اسنپفودم رو باز کردم و دیدم آخرین سفارشم مال آذر 98 بوده و من یک ساله که غذای هیجانانگیز نخوردم! کل دستگاه گوارشم و مغزم که خاطرات و مزهها رو بایگانی کرده بود هم دلشون تنگ شد. چه دورانی بود واقعا.
هر بار دنبال یه اسم جدید، یا طعم جدید میگشتم. با آزمون و خطاهام چندتا رستوران که غذای باکیفیت داشتن رو پیدا کرده بودم و گاهی به عنوان مشتری ثابت از اینها غذا سفارش میدادم و گاهی جای جدیدی رو امتحان میکردم. تو بحث کیفیت سالم بودن غذا برام اولویت شماره یک بود. بعد تازه بودن مواد اولیه و بعد بازی با طعمها و خاص کردن غذا. گشت و گذار توی دنیای سالادها رو هم دوست داشتم. معمولا خیلی سخت سالاد خوب پیدا میشد ولی اگه پیدا میکردم از دستش نمیدادم و مشتری میشدم. یادمه یه بار یه سالادبار پیدا کرده بودم و خیلی خوشحال بودم ولی اولین سالادی که ازشون سفارش دادم ناامیدم کرد. اونوقت منِ فراری از فستفود شده بودم مشتری ثابت دو تا رستوران فستفود از بس که با کیفیت بود غذاهاشون.
واقعا دلم تنگ شد برای اون زمانها. برای دل خودم هم که شده حداقل یه بار دیگه باید برم این دو تا فستفود و دلی از عزا دربیارم. به نظرم بهترین قسمت کار کردن و پول درآوردن، خرج کردن پولت برای خوردنیجاته.
پ ن: اینو تو پینوشت میگم که وقتی از غذاها و طعمهای جدیدی که امتحان کرده بودم و محتواشون برای مامانم میگفتم، میگفت تو آخر خودتو مریض میکنی با این چیزا! :|
- ۹۹/۱۰/۱۴
زیاد آدم ریسکپذیری در زمینهٔ غذاجات نیستم ولی بابت همون چند باری که ریسک کردم راضیام، چیزای خوبی کشف کردم D: