...
مودم خیلی پایینه. این یه هشداره. دلم میخواد وراجی کنم. خیلی دلم میخواد! من چرا تا حالا ننشستم مخ یکی رو بخورم و براش وراجی کنم؟ چرا ساعت یک نصف شب باید اصلا به این فکر کنم که چرا تا حالا برای کسی وراجی نکردم؟
یکی دو روزه آب دادن به گیاهام رو عقب انداختم و وعدهی کود مایع رو بهشون دادم. امروز دیدم خاک بعضیا خشک خشکه. با ته مونده آبی که داشتم، به اونهایی که تحمل کمتری داشتن آب دادم.
امروز عصر خودمو کندم بردم پیادهروی. قبلا مدل ورزشی میرفتم! با سرعت تندتر از معمولم پیادهروی میکردم و گاهی هم آهسته میدویدم ولی چند وقتیه فقط میرم هوا بخورم و راه برم و درختا رو ببینم. امروز یه آهنگ گذاشته بودم و اشکم دم مشکم بود که گفتم پاشو پاشو بریم پارک. رفتم و اونجا گریه کردم. آخ که لای درختا چقدر بیشتر میچسبه. یه تیکه کمرم درد میکرد ایستادم و خم شدم تا یه استراحتی به کمرم بدم. یهو دیدم یه گربه زل زده به من. ترسیدم! با خنده بهش گفتم ترسوندی منو. همه اشکای دم مشکم از بین رفتن. بقیهش رو دوست ندارم برای تو بگم ولی بدون که حالم خوب نیست. نه حوصله خوندن دارم، نه فکر کردن، نه هبچی. حوصله بودن رو هم ندارم. وجود داشتن.
میدونی! گاهی دلم برای خودم میسوزه. این اصلا عادلانه نیست که تو سن کم بفهمی هیچ کس تو رو دوست نداره. اینکه بفهمی هیج دوستی نداری. اینکه بفهمی تنهایی. خودت با تمام مشکلاتت، با تمام موفقیتهات، با تمام احساساتت تنهایی. فهمیدن اینا تو سن کم قابل درک نیست. حقیقت بزرگتر و دردناکتر هم اینه که بفهمی هیچ کس کمکت نمیکنه.
میدونی! اینکه من تصمیم گرفتم از فضای کار فاصله بگیرم و با خودم خلوت کنم به نظرم سالمترین تصمیم این مدتم بوده. ولی اینو نمیفهمم چرا هیچ کسی این رو درک نمیکنه؟ یعنی حتی یک نفر هم در اطرافیان من نباید وجود داشته باشه که این موضوع براش عادی و سالم باشه؟ یک نفر!!!! فاکینگ یک نفر!
- ۹۹/۱۰/۰۲
من توی این سن تازه متوجه این نکته شدم و تمام عمر که فکر میکردم خیلی محبوب و خواستنیام، روی سرم آوار شد که فهمیدم چقدر تنهام...