خرده حرفهای پراکنده درباره آنچه دیدم!
یک unpopular opinion دارم. اینکه فیلمهای با امتیاز IMDB هفت و خوردهای معمولا بهتر از هشت و خوردهایها هستن. فیلم بد لابهلای امتیاز هشتیها بیشتر پیدا میشه. کلا از طرف دیگه حس میکنم سلیقه فیلمبینیم خیلی عوض شده. دیگه حوصله فیلم جنایی و کارآگاهی رو ندارم. فیلم هالیوودی خستهام میکنه. کافیه فیلم کمی صحنههای اکشن توی خودش داشته باشه تا خوابم بگیره. حتی جدیدا وقتی فیلمی رو پلی میکنم و اول فیلم میبینم کمپانی سازندهاش(؟؟) Warner Bros هست از دیدن فیلم منصرف میشم و میرم سراغ یه فیلم دیگه. کلا حوصله هیچگونه فیلم صرفا تجاری ای رو ندارم. نه تنها فیلم. بلکه محتوای تجاری دیگه خارج از ظرفیتمه. وقتی یه فیلم رو برای سرگرمی میبینم بدتر حوصلهام سر میره.
چند روز پیش بیحوصله بودم و گفتم بذار برم یه فیلم سبک ببینم تا سرگرم بشم. فیلمی که قصه طور باشه و ذهنم رو خیلی درگیر نکنه. بعد برداشتم فیلمی به اسم «Dogtooth» رو دیدم. نمیدونم این فیلم رو دیدید یا نه. اگه دیده باشید میفهمید که اصلا فیلم سبکی نیست. انقدر سنگین بود که هنوز بعد از چندین روز نتونستم هضمش کنم. هنوز صحنههاش به یادم میاد. گفتم بذار بعدش یه فیلم سبک دیگه ببینم بلکه بشوره و ببره. «Minority Report» رو دیدم. نه تنها نشست و نبرد، بلکه خوابم هم گرفت. بعد گفتم بذار یه فیلم سنگین دیگه ببینم شاید این یکی بشوره و ببره. فیلم «هجوم» رو دیدم. فیلم قشنگی بود. نقد خیلی خوبی هم ازش خوندم. ولی باز هم نشست و نبرد!
من خیلی کارگردانها رو نمیشناسم و تخصصی فیلم نمیبینم. به عنوان یک انسان معمولی خیلی اسم استیون اسپیلبرگ و مارتین اسکورسیزی رو شنیده بودم و پس ذهنم این بود که باید حتما تمام کاراشون رو کامل ببینم. ولی این مدت با دیدن چند فیلم و فیلمهایی که قبلا ازشون دیده بودم خیلی ناامید شدم ازشون. به جاش اسم یه کارگردان به نام اینگمار برگمن رو توی یه کتاب دیدم و یه فیلم به اسم «Persona» ازش دیدم که واقعا امیدوارم کرد.
اینا چیه میگم؟ بگذریم. فیلم Dogtooth فیلمی یونانیه روایتگر خونوادهای 5 نفره که پدر خونواده فرزندان و مادر رو به صورت کاملا ایزوله توی منزلشون نگهداری میکنه. هیچکس به غیر از خودش حق بیرون رفتن از خونه رو ندارن و علت این کارش هم ترسیه که از منحرف شدن فرزندانش با ورود به جامعه داره. این صرفا یه معرفی بود. بعد از دیدن فیلم هم رفتم نقدهایی که دربارهاش نوشته شده بود رو خوندم. ولی اون سه چهار تا نقد فارسی به دلم ننشستن چون همه فیلم رو تشبیه کرده بودن به سیاست و فضای سیاسی حاکم به جامعهی ایزوله که یک دیکتاتور بر اون حکومت میکنه. به نظر من این نگاه به فیلم درسته ولی بیشتر از بعد اجتماعی، میشد از جنبه فردی فیلم رو دید. یعنی از جنبه روانی فیلم رو تحلیل کنیم و چیزی که در روان اون آدمها میگذشت، در سطح فردی نه جامعه، رو ببینیم. همین تحلیلهای فردی در ابعاد بزرگتر به جامعه هم تعمیم داده میشن. بعد از دیدن این فیلم یاد فیلم «Room» افتادم ولی بعد به این فکر کردم که شاید نزدیکترین فیلم به Dogtooth فیلم «سیب» باشه. فیلم سیب درباره خونواده چهار نفرهایه که در تهران زندگی میکنن. مادر خونواده فکر میکنم نابینا یا معلول بود و پدر همیشه در خونه رو به روی دخترهاش قفل میکرد و اونها رو توی خونه زندانی کرده بود تا اینکه همسایهها بعداز سالها موضوع رو میفهمن و بهزیستی وارد میشه و...
اما درباره فیلم هجوم هم اول از همه خلاقیتی که توی داستان بود برای من دیدنی بود. کلا هم توی فیلم «ماهی و گربه» و هم این فیلم، تک سکانس (یا تک پلان؟؟؟ نمیدونم!) بودنِ فیلم، دیدگاه حلقوی به زمان و نشون دادن چند زاویه دید به یک مسئله خیلی برام جذاب بود. کلا فیلمهایی که دنیا رو از دریچه نگاه یک یا چند انسان و همینطور ناقص به تو نشون میدن برای من خیلی جذابن. بازی با زمان هم واقعا برام جذابه و این دو فیلم مخصوصا اینکه ایرانی هستن خیلی حس خاصی با دیدنشون بهم دست میده.
پ ن: اومدم تیکه نوشتههای کوچیکم که قرار بود توییت بشن و نشدن رو اینجا دور هم جمع کنم که دیدم شماره دو خیلی کوتاهه بذار بیشتر توضیح بدم! و شد آنچه شد. شماره دو رو برداشتم یه پست مستقل کردم. کلا هم محتویات مغزم رو خیلی پراکنده ریختم اینجا!
پ ن ۲: توی کامنت، هیچ درباره این گفت که نمونه مشابه فیلم سیب چند سال پیش دوباره اتفاق افتاده بوده. من یادم افتاد که یه نمونه خارجی خونده بودم که چند سال پیش اتفاق افتاده بود! رفتم پیداش کردم: [کلیک]
- ۹۹/۰۹/۲۴
درباره اون قسمت که از کارگردانها اسم بردی، من هم موافقم که خیلی وقتها سینمای کلاسیک جذاب تر از سینمای این روزهاست.
داستان ها شاید ساده تر بودن ولی روایت هنرمندانه ای داشتند بدون افراط در جلوه های ویژه و صحنه های اکشن و این مدل ظاهرآرایی ها!!
البته بیشتر فیلمهایی که اسم بردی رو ندیدم🤦♀️ نظر کلی و شخصیم رو گفتم :)