...
شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۶ ب.ظ
احساس میکنم دارم روی لبه فروپاشی زندگی و روانم راه میروم. یک طرف دره و سقوط و فروپاشی و دیوانگی و مرگ است. طرف دیگر شکوفایی و زندگی حقیقی و زنده بودن است.
من مدتهاست در این لبهام. سالها. قبلا راه پهنی بود و به چشم نمیآمد ولی برداشتم با دستهای خودم انقدر باریکش کردم که اگر بگوییم به باریکی لبه تیغ میماند بیراه نگفتهام.
همچنان هم تمایل دارم با وجود باریکی و تیز و برنده بودنش در این وضعیت بمانم!
- ۹۹/۰۸/۰۳
حتی گاهی راهِ شکوفایی و زندگی حقیقی از دلِ سقوط و فروپاشی و مرگ میگذره!
فرزانه هر چیز را آنطور که هست میبیند، بدون تلاش برای تسلط بر آن؛ او اجازه میدهد هر چیز سیر طبیعیاش را طی کند و در مرکز دایره باقی میماند...