خونخورده
این نوشته سه قسمت داره و این قسمتها در سه زمان مختلف نوشته شدن.
اول (در حین ماجرا):
افتادم رو دور خوندن یه رمان جذاب. از خواب و زندگی افتادم تا این تموم شه و هنوز تموم نشده. بعضی وقتا وسط طولانی خوندنها عذاب وجدان میگیرم بعد میرم یه چرخی تو سوشال مدیا تو گوشیم بزنم، حالت تهوع میگیرم و باز برمیگردم به خوندن. این کنده شدن از جهانو دوست دارم ولی افراطیش رو نه.
اسم کتاب «خون خورده» هست. نویسندهاش جوانی به اسم مهدی یزادنیخرمه. تو طاقچه شاید چندین ماه پیش یه طرحی چیزی خوده بود که رایگان دانلودش کرده بودم و چون مفت بود دست و دلم به خوندنش نمیرفت! تا اینکه بالاخره دست و دلم به خوندنش رفت!
کتاب واقعا شروع جذابی داشت. همچنان دارم ادامه میدم ببینم چی میشه و واقعا روایتش برام جالب و نو هست.
دوم ( بعد از اتمام ماجرا):
کتاب در کنار داستانهایی که روایت میکنه گریزی میزنه به وقایع تاریخی معاصر یا حتی هزار سال پیش. درباره دینه و جنگ. اسلام و مسیحیت. سوژه اصلی مرگه و جالب اینجاست که مرگ رو خیلی طبیعی و عادی نشون میده. طوری که حس کنی باهاش عجین شدی. نزدیک شدی. پدیدهی دور و عجیب و غریبی نیست.
قلم نویسنده روانه و چیزی که برام جالب بود بازی کردنش با ساختار جملهاس. تکه کلامی که داره و به نظرم جالبه اینه : «و تاریخ پر است از...»
ترجیح میدم جهت جلوگیری از هرگونه اسپویل برای معرفی کتاب ارجاعتون بدم به معرفی این کتاب در گودریدز:
چهارمین رمانِ مهدی یزدانیخُرّم قصهی پنج برادر است در سالهای دههی شصتِ ایران. از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محلهی نارمَک که دو روح روی صلیبِ لقشدهاش نشستهاند. قصهی برادرانِ «سوخته». برادرانی که گم شدهاند...» رمان در یک پروسهی زمانی بین سالِ ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ در زمانِ گذشته و بخشی از آن در یکی دو سالِ اخیر رخ میدهد
سوم (چند وقت بعد از اتمام ماجرا):
من همیشه بعد از خوندن یه کتاب سه موضوع رو برای خودم مشخص میکنم.
یک: آیا دوست دارم کتاب رو دوباره بخونم؟ (چه در آینده دور، چه در آینده نزدیک) جوابم برای این کتاب «خیر» بود.
دو: آیا به کسی پیشنهادش میکنم؟ جوابم برای این کتاب «بله» بود.
سه: آیا این کتاب رو به عنوان هدیه برای کسی میخرم؟ جوابم برای این کتاب «بستگی داره» بود.
و در آخر اینکه من کلا بنا به دلایلی فراری بودم از کتابهای نویسندههای ایرانی مخصوصا با تم مذهب و دین و جنگ! و این کتاب دقیقا تمش همیناس ولی فوق العاده بود چون از این فضا سو استفاده نکرده بود. تمام.
- ۹۹/۰۶/۰۹
کرمشو به جونم انداختی! برم بخونمش :)