...
این روزهام به انتظار میگذرن. انتظار برای اتفاقهای مسخره. مثلا همین الان که نشستم این پست رو تایپ میکنم، منتظرم تا عادت ماهانم شروع بشه. همینطور منتظرم تا چند روز دیگه تعطیلات تاسوعا و عاشورا تموم بشه و خانواده به سفر طولانی مدتشون برن و نفس راحتی بکشم. همین چند روز گذشته به انتظار برای رفتن مهمون سرزده گذشت. حتی انتظار جلسه تراپیم رو هم کشیدم با اینکه برای موضوع خاصی آماده نبودم. عمیقترش انتظار برای تموم شدن دوره همکاریم بود.
صبحها منتظرم شب بشه. شبها انتظار صبح رو میکشم. کتاب میخونم و به خیال خودم دارم وقتم رو مفید استفاده میکنم ولی خودم از هر کسی بهتر میدونم که این صرفا سرگرم کردن خودمه برای اینکه به کارهای مهمم رسیدگی نکنم. برنامهام این بود که بعد از اتمام کارم مدتی استراحت کنم و فکر کنم به اینکه چی میخوام. ولی این اتفاقی که اینجا داره می افته استراحت کردن نیست. شاید دارم پشت استرس خودم رو قایم میکنم. خیلی مطمئن نیستم!
یه todo list درست کردم و راه به راه توش تسک اضافه میکنم و تیک میزنم و خط. ولی خودم که میدونم اصلِ کاریها موندن و وقت تلف کردم واسه چرت و پرت.
انتظار که میدونی چه شکلیه... وقتی منتظری، نباید هیچ کاری بکنی الّا انتظار! باید دست به سینه بشینی و صبر کنی تا زمان بگذره و اون اتفاق بیوفته. هر کاری رو باید به تعویق بندازی برای بعد از محقق شدن موضوعی که منتظرشی. البته وقت تلف کردن جایزه(جایز است!). مثلا برو نتگردی کن. بخواب. فیلمِ آشغال ببین. سریالِ مزخرف اپیزود پشت اپیزود پلی کن. کتابِ سبک بخون. پادکست پشت پادکست، اپیزود پشت اپیزود گوش بده. بعد هم خیال کن که وقت تلف نمیکنی.
به سوی این چراغ قسم، استراحت کردن اینجوری نیست. این استرسِ محضه. شایدم تو شهر شما بهش بگن اضطرابِ محض. اضطراب بابت چی؟ یه حدسهایی دارم. صبر کن مطمئن که شدم بهت میگم این استرس سرکوب شده از چیه!
- ۹۹/۰۶/۰۴
متاسفانه عمیقا درک میکنم